Ch 77

523 78 33
                                    


- لطفا چی، جئون؟ می‌خوام همینطوری... بمونم، نمی‌خوام بیرون بیارمش.

جونگ کوک که حرکتی به سرش می‌داد تا بهتر روی بالش جا بگیره و به گردنش فشار نیاد، بین سرفه‌های کوتاهش هقی زد و بی‌رمق کف دست آزادش رو به زیر شکم برهنه‌اش نشوند؛ در تمام اون مدت حواسش بود تا حرکتی به دست ديگه‌اش نده که بهش آنژیوکت وصل بود، از طرفی هم تهیونگ با احتیاط وزنش رو سمت دیگه‌ی بدن کاپیتان می‌انداخت.

سر انگشت‌هاش، پوست لطیف و تب‌دار شکم خودش رو لمس کرد و بی‌اراده، پاهاش رو از همدیگه فاصله داد تا فضای بیشتری در اختیار مرد بگذاره:

- ب..بمون، ه..هرچی تو بخوای عزیزم...

کاپیتان که انگار با شنیدن اون لحن اغواگر نظرش برگشته بود، با ناله‌هایی بریده این رو گفت و توی گلو هومی کشید:

- ب..بارها و بارها انجامش بده، ان..انقدر داخلش بکوب که.. ل..لعنت، برات کاملا باز بشه...

صدای مرتعش جونگ‌کوک و جمله‌هایی که زمزمه می‌کرد، رفته رفته تبدیل به تنها نجوایی می‌شد که ذهن تاناکا می‌شنید؛ زیرلب از حرارت بیش از حدی که جسمش تنها با شنیدن اون جمله‌ها احساس می‌کرد، نالید و نجواگونه گفت:

- تاکه‌ئو م... می‌خوادت... تو مال اونی.

قلب دردناکش با ضربان تندی در قفسه‌ی سینه‌اش بی‌قراری می‌کرد و چهره‌‌ی جمع شده‌اش از درد رنگ می‌باخت؛ کاهش سطح اکسیژن در خونش موجب می‌شد که لب‌ها و دور چشم‌هاش کمی تیره بشه؛ می‌دونست که لحظاتی حمله‌ی سرفه‌های سنگینش رو تجربه می‌کنه و ممکنه نتونه از روی جسم جونگ‌کوک بلند بشه... اما می‌خواست؛ تمام اون تلخی و تمام اون رنج‌ها رو طلب می‌کرد فقط برای اونکه ثانیه‌ای بیشتر، از حرارت امن جسم کاپیتان تغذیه کنه.

پلک‌هاش رو با ناله‌ی دردمندی روی هم فشرد و با تکیه خوردن پیشونی‌اش به گردن جونگ‌کوک، قبل از شروع شدن صداهای لعنتی افکارش، بی‌هوا دست آزاد جونگ‌کوک رو گرفت؛ طوری انگشت‌هاش رو بین انگشت‌های زمخت کاپیتان چفت کرد که انگار تنها ریسمان نجاتش باشن.

- ص... صدام کن، آمه.

تاکه‌ئو با تن صدای ضعیفی، ملتمسانه زمزمه کرد و هق بی‌صدایی زد:

- نذار برگردم عقب...

گیرنده‌های عصبی با آخرین ضربه‌ها، پیام درد رو فریاد می‌کشیدن و تاکه‌ئو زیرلب می‌گفت:

- صدام کن، جونگ‌کوک.

- ت..تاکه‌ئو؟

جونگ کوک که چندان توی حال خودش نبود، زیر لب اسم مرد رو نالید و تنها گذر یک لحظه و محکم‌تر گره خوردن انگشت‌هاشون درهم دیگه بود که موجب شد مردمک‌های جونگ کوک به لرزه دربیاد و متوجه موقعیت بشه.

Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}Where stories live. Discover now