Ch 11

1.2K 209 40
                                    

متفکر این‌ها رو گفت و حین گرفتن نور روی زمین زیر لب با خودش ادامه داد:

- آه فکر می‌کردم امشب متفاوت‌تر پیش بره...

بی‌حواس به جلو قدم برمی‌داشت و تقریبا متوجه نبود داره به کدوم سمت می‌ره، تاناکا که بهت زده به دست جونگ‌کوک توی دستش نگاه می‌کرد، به پرحرفی ناگهانی کاپیتان گوش می‌داد. به یکباره با به یاد آوردن چیزی نگاهی به مسیر نور موبایل انداخت و میون کلام مرد پرید تا جونگ‌کوک رو که بی‌اعتنا و سریع جلو می‌رفت و حرف می‌زد، هشیار کنه:

- جئون...

با گام بعدی کاپیتان، تاکه‌ئو تقریبا داد زد:

- جئون صبر کن...

قبل از اونکه بتونه اون رو عقب بکشه، پای کاپیتان مستقیم روی جسمی نشست که بین برگ‌های خشک شده تقریبا پنهون شده بود، صدای جونگ کوک توی گلوش موند و با کشش شدیدی که حس کرد، زیر پاش به یک‌باره کاملا خالی شد.

ترسیده همزمان دست تاناکا رو محکم فشرد تا خودش رو روی زمین نگه‌داره و نجات بده اما در چشم بهم زدنی، طناب‌های کلفتی به جسم سنگین هردو پیچید و اون‌ها رو سمت بالا کشید.

تله‌ی بزرگی که بیشتر برای سالم به دام انداختن حیوانات استفاده می‌شد، روی زمین پهن شده بود که جونگ کوک با بی‌حواسیش هر دو رو اسیر اون کرد.

تله از سنگینی وزن اون دو توی هوا تاب می‌خورد و یک سر اون به درخت تنومندی وصل شده بود که اون‌ها رو بین زمین و آسمون نگه می‌داشت.

جونگ کوک که موقع کشیده شدن سمت بالا توی خودش جمع شده بود، سرش با شدت زیادی به شونه‌ی تاناکا برخورد کرده بود و حالا گوشه‌ی سرش تیر می‌کشید.

قلبش با سرعت بالایی می‌کوبید و از ترس نمی‌تونست لای پلک‌هاش رو باز کنه، احساس می‌کرد توی جای تنگی گیر افتاده و وقتی ناخواسته تکونی به پاهاش داد، طناب‌های کلفت تله کش اومد و موجب شد تاب بدی توی هوا بخورن.

تاکه‌ئو که ناخواسته تن جونگ‌کوک رو نگه‌داشته بود و حتی نمی‌دونست پاهاش رو در چه حالتی به جسم کاپیتان پیچیده، بازوی جونگ‌کوک رو فشرد و سعی کرد به چهره‌اش نگاه کنه تا متوجه بشه که حالش خوبه یا نه...

جونگ کوک فریاد خفه‌ای کشید و درحالی که تلاش می‌کرد توی اون تاریکی چهره‌ی تاناکا رو ببینه، زیر لب نالید:

- ا..این... چیه...

تاکه‌ئو بی‌اختیار خنده‌ای کرد و شونه‌های جونگ‌کوک رو فشرد، به ژاپنی گفت:

- تله‌ی خرس...

پاهاش دو‌طرف تن جونگ‌کوک قرار داشتن و زانو‌هاش رو خم کرده بود؛ در اون فاصله‌ی نزدیک فقط می‌تونست شونه‌های جونگ‌کوک رو نگه داره تا انقدر تاب نخوره و سرگیجه نگیرن.

Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu