Ch 70

854 109 21
                                    


- بازی جدیدی رو شروع کردی؟ بدون من؟

و عینک دودی مارکش رو به آرومی از روی چشم‌های خمارش برداشت که هارمونی جذابی با موهای فر فندقی‌اش داشت.

- احوالت بنظر خوب میاد عمو جین.

جیمین ابرویی بالا انداخت و بعد از اونکه کمی به نشونه‌ی احترام سر خم کرد، نگاهش رو سمت پدرش برگردوند و زیرلب گفت:

- انگار هرطور شده پرنده‌هاتون رو خوشحال نگه می‌دارین؛ ای کاش فقط یه پروانه نبودم.

سوکجین که حالا سوپرمدل معروف و عزیز جناب وزیر رو شناخته بود، با لبخند پررنگی پیش رفت و همونطور که عینک دودیش رو به یقه‌ی پیراهن ساتن خودش گیر می‌داد، دستش رو پیش برد تا موهای آبی‌رنگ و خوش‌حالت جیمین رو بهم بریزه:

- کم پیدا شدی، پسر! از آخرین باری که دیدمت مدت زیادی می‌گذره.

لبخند شیرین مرد و عطر مست کننده‌ی گرون قیمتش، می‌تونست به اندازه کافی جیمین رو عصبی کنه اما لحظه‌ای که مرد چرخید و بی‌اهمیت به حضور جیمین لب‌هاش رو نوازش‌وار به لب‌های جناب وزیر نشوند، پسر تنها تونست دندون قروچه‌ای کنه.

آقای پارک که کج خندی به لب نشونده بود، سیگار برگش رو بلاخره روشن کرد و با نشستن جین روی پاهاش، دست آزادش رو روی گودی کمر مرد کشید و نیم‌نگاهی به چهره‌ی گرفته‌ی جیمین انداخت:

- پروانه کوچولوی پاپا، تا فردا شب ازت تاریخ مراسم می‌خوام؛ آخر هفته شام خانوادگی‌مون رو در حضور خانواده‌ی همسرت می‌خوریم و... در مورد رفیق فوتبالیستت...

جیمین که ترجیح می‌داد حرف‌های مرد رو نشنیده بگیره، تنها با شنیدن عبارت "رفیق فوتبالیستت"، به ناگاه از جا بلند شد تا تمام حواسش رو به پدرش بده:

- مسئله‌ای هست، درسته؟

آقای پارک در سکوتی آزاردهنده، سرش رو توی گردن پرونده‌اش برده بود و ذره ذره درحال دود کردن سیگارش، رایحه‌ی جسم جین رو نفس می‌کشید.

- چرا جمله‌ات رو تموم نمی‌کنی، رئیس؟

جین که متوجه تنش نگاه پسر جوان شده بود، درحالی که با کشیدن گردنش به لب‌های مرد میدون می‌داد، این رو زیرلب زمزمه کرد و باعث شد نگاه خمار وزیر روی چهره‌‌ی کلافه‌ی پسرش برگرده:

- چون هنوز جواب من رو نداده... معامله‌مون شد، پارک جیمین؟

__________

- کاپیتان، این‌طرف!

جونگ کوک تنها با شنیدن صدا، بدون اینکه حتی سرش رو بالا بگیره و دنبال منبع اون بگرده، توپ زیر پاش رو با شدت زیادی سمت یکی از بازیکن‌ها که صداش زده بود، شوت کرد و بعد درحالی که نفس‌هایی کوتاه می‌گرفت، برای لحظاتی به دروازه خالی خیره شد.

Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang