Ch 27

990 148 26
                                    

" کجا می‌ری تهیونگی؟ دنبال مامانت می‌گردی؟"

کلافه پشت گردنش رو لمس کرد تا برای خلاص شدن از شر گرمی بازدم‌های مرد روی پوست حساسش تلاش کنه.

" ولی مگه بازی‌مون رو دوست نداشتی؟"

این فرار تمومی نداشت؛ توی هر کابوس، و هر واقعیتی که به گذشته برمی‌گشت، اتفاق می‌افتاد و به نتیجه نمی‌رسید.

"جایی رو نداری که بری! می‌خوای به کی بگی؟"

محکم به مانعی برخورد کرد اما صداها تا حد زیادی گنگ بود.

دست گرمی روی جسمش می‌نشست و تاناکا بلافاصله اون رو پس می‌زد:

- ولم کن...

نالید و پلک‌هاش رو محکم بهم فشرد.

"تهیونگی؟"

- ولم کن!

- تهیونگ؟

مانع منعطف مقابلش، در برابر تاکه‌ئو که از همیشه آسیب‌پذیر تر بود، استقامت بیشتری داشت و می‌تونست تاناکا رو درجا نگه داره.

رایحه‌ی آرامش بخش و آشنایی مشام دروازه‌بان رو رفته رفته پر می‌کرد و گوش‌هاش صدایی که بهشون حساس بودن رو می‌شنیدن:

- تهیونگ به من نگاه کن!

جونگ کوک با ابروهایی درهم گره خورده از نگرانی و اضطراب نزدیک شدن سیل جمعیت خبرنگارها، دستش رو پیش برد و گونه‌ی تاناکا رو لمس کرد تا اون رو متوجه خودش بکنه اما وقتی واکنش بازدارنده‌ی اون رو دید، مردد هدست‌های قرمز رنگ تاناکا رو از دور گردن خودش برداشت و اون‌ها رو روی گوش‌های گر گرفته‌ی دروازه‌بان قرار داد.

فشار آهسته‌ای به دو طرف هدست آورد و منتظر به اون چشم‌های خمار میشی خیره موند که از ارتباط چشمی فرار می‌کرد:

- لطفا...

جونگ کوک زیر لب درخواست کرد و وقتی متوجه نزدیک‌تر شدن سروصدای خبرنگارها که دنبال تاناکا می‌گشتن شد، به مچ دست دروازه‌بان چنگ انداخت و اون رو با خودش همراه کرد.

موسیقی راک بلندی از داخل هدست‌ها پخش می‌شد که تونست کمی فشار عصبی تاکه‌ئو رو کاهش بده اما دست گرم جونگ‌کوک دور مچ دستش، موجب شد برای آزاد کردن خودش کمی تقلا کنه.

هرچند که قبل از مقاومت تاکه‌ئو، جونگ‌کوک با هدایت دستش اون رو روی صندلی عقب ماشینش نشوند و بعد از اونکه کنارش نشست، با اضطراب، سرتاپای دروازه‌بان رو از نظر گذروند؛ تاکه‌ئو با تمام وجود می‌لرزید و یقه‌اش بخاطر تعریق زیاد نمدار شده بود؛ اما هنوز عطر روی لباس‌های جونگ‌کوک رو احساس می‌کرد و بدن برانگیخته‌‌اش رفته رفته تحت تاثیر اون قرار می‌گرفت.

جونگ کوک برای لحظاتی بی‌حرف گوشه‌ی لبش رو گزید و وقتی متوجه گذر تعدادی خبرنگار از کنار ماشینشون شد، از پشت شیشه‌های دودی نیم نگاهی بهشون انداخت و کلافه دستش رو لای موهای کوتاهش برد.

Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}Où les histoires vivent. Découvrez maintenant