Ch 40

1K 137 33
                                    

جونگ کوک با اخم‌هایی درهم تشری به بیونگهو و سایر بازیکن‌ها که کم و بیش بی‌صدا می‌خندیدن زد و درحالی که دستش رو نوازش‌وار زیر ساعد تاناکا می‌کشید تا اون رو به خودش بیاره با لحنی که می‌شد رگه‌های عصبانیت رو درش دید، گفت:

- انگار تنها جایی که می‌تونین باهم هماهنگ باشین، سر قلدری کردن و آزار رسوندن به بقیه‌است!

نگاه تیزش رو به بیونگهو دوخت و به سردی زمزمه‌وار ادامه داد:

- این آخرین اخطاریه که بهت می‌دم پارک، مواظب زبونت باش یا برای کل فصل نیمکت نشینت می‌کنم.

تاکه‌ئو دستش رو در حرکتی سریع و اغراق آمیز پس کشید و پلک‌هاش رو باز کرد؛ قبل از اونکه نفس‌هاش به طور واضح همه رو از رنجی که می‌برد با خبر کنن، گام بی‌تعادلی برداشت تا از جمع کمی فاصله بگیره و عقب بره.

مربی کمی نگران، دروازه‌بان رو صدا زد:

- تاناکا؟ رو‌به‌راهی؟

می‌تونست تصور کنه که در کمال آرامش و بی‌تفاوتی، سرش رو بالا می‌گیره و با لحن محکمی می‌گه:

" این مرد هیچ ارتباطی با من نداره؛ تمامش شایعه‌ست."

اما در حقیقت، همه چیز مثل یک کابوس، وارونه بنظر می‌رسید.

زبان بدنی که قادر به کنترلش نبود، از نگاه ترسیده و دردی که در چهره‌اش به وضوح دیده می‌شد... تمام وجود تاناکا این گفته رو نقض می‌کرد و همین داشت فشار مضاعفی به تاکه‌ئو می‌آورد؛ اینکه نمی‌تونست جلوی هر موجود زنده‌ای، مثل همیشه تظاهر کنه که نمی‌ترسه؛ اینکه بوی گند قضاوت‌ها به مشامش می‌رسید و اون رو در مواجهه با رنج بی‌اندازه‌اش تضعیف می‌کرد، اینکه قادر نبود به اوضاع مسلط بشه و واکنش‌هاش رو تحت کنترل بگیره...

همگی یک ضربه‌ی سهمگین محسوب می‌شد که تاناکا رو توی این مبارزه گیج می‌کرد؛ اما بی‌وطن، بی‌پروا بود... وقتی چیزی برای از دست دادن نداشت، به تردید بها نمی‌داد.

- ا... این مرد...

به کلمات ژاپنی پناه برد تا دوباره تلاش کنه و جوابی که می‌خواست رو بده:

- هیچ...

" تو که می‌دونی حرفت رو باور نمی‌کنن... تهیونگی!"

- ارتباطی...

" تو که می‌دونی کی می‌بره..."

- با من، نداره.

سرش رو آهسته بالا گرفت، مستقیما به چشم‌های امن جونگ‌کوک خیره شد تا قضاوت‌ها رو تماشا نکنه:

- رسانه، زبون عوضی‌هایی مثل شماهاست.

نیم‌نگاه کوتاهی به بیونگهو انداخت و با بستن چسب دستکشش، به طرف دروازه قدم برداشت:

Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}Where stories live. Discover now