Ch 04

1K 192 36
                                    

کاپیتان که گره‌ی کوری بین ابروهاش افتاده بود، در تلاش بود به نوعی خودش رو به دروازه‌ی تیم حریف برسونه ولی با هر حرکت ساده‌ای که می‌کرد، مدافع‌های تیم مقابلش قرار می‌گرفتن و سد راهش می‌شدن.

انقدر این روند تکرار شد که جونگ کوک حالا می‌تونست حدس بزنه با هرحرکتش، چه واکنشی از طرف مدافع‌ها می‌گیره.

درحالی که لب می‌گزید، مسیر احتمالی‌ای که اون رو به توپ پاس داده شده و دروازه می‌رسوند رو بررسی کرد و اینبار با شتاب و حرکات غیرمنتظره، خودش رو از بین مدافع‌ها بیرون کشید.

بازیکن‌های تیم حریف رو توی بهت تیزی حرکاتش جا گذاشت و حین رسوندن خودش به پای یکی از هم تیمی‌هاش که توپ رو به سختی در مقابل دو مهاجم حفظ کرده بود، بی‌اختیار فریاد زد:

- اینجا.

مرد بعد از شنیدن صدای کاپیتان، حتی لحظه‌ای تعلل نکرد و به سرعت توپ رو با شدت زیادی به اون پاس داد، وقتی کف کتونی مارک جونگ کوک روی توپ نشست‌، نیشخند محوی گوشه‌ی لبش جا خشک کرد و با دریبل سریعی بازیکن مقابلش رو جا گذا‌شت.

وقتی موقعیت رو مناسب گل زدن دید، خودش رو به پشت محوطه جریمه رسوند و لحظه‌ای بعد با چشم‌هایی که از هیجان برق می‌زد، ضربه‌ی محکمی به زیر توپ کوبید؛ اون رو جایی پشت سر دروازه‌بان حریف که بخاطر حرکات تهاجمی ناگهانی کاپیتان توی جا خشکش زده بود، به تور چسبوند.

می‌شد گفت در تمام مدتی که تاناکا توی اون دروازه وقت می‌گذروند، تنها صحنه‌ای که موجب شد سرش رو بالا بیاره و نگاهی به زمین بندازه، صحنه‌ی شروع بازی جونگ‌کوک با اون توپ برای رسوندنش به دروازه بود.

لحظه‌ای به خودش اومد و دید که توپ مثل دونه‌ی برف مقابل چشم‌هاش بین ضربه‌های کاپیتان می‌غلته و پیش می‌ره؛ طوری که گام‌های ماهر اون مرد توپ رو به سمت دروازه هدایت می‌کرد، نگاه تاناکا رو روی خودش متمرکز نگه‌ داشت؛ دست به سینه شد و به تماشا ایستاد‌.

ابرویی بالا انداخت و بعد مردمک‌هاش بلافاصله بعد از نشستن توپ به داخل دروازه، روی چهره‌ی جونگ‌کوک برگشت تا جزئیات واکنش اون مرد رو زیرنظر بگیره.

جونگ کوک درحالی که بزرگترین لبخند اون روزش رو می‌زد، با خوشحالی لگدی به هوا زد و وقتی دوتا از هم‌تیمی‌هاش که نزدیک ایستاده بودن خودشون رو به کاپیتان رسوندن، جونگ کوک با اشتیاق دست‌هاش رو دور گردن اون‌ها حلقه کرد و سرهاشون رو بهم کوبید:

- بالاخره!

قطرات درشت عرق از روی موهای نمناک هر سه بازیکن روی صورتشون فرو می‌ریخت ولی خوشحالی زدن اون گل همگی رو سرحال آورده بود.

تاکه‌ئو که کمی گردن کشیده بود تا شلوغی اونطرف زمین رو ببینه، نگاه خمارش رو از جونگ‌کوک جدا کرد و دست‌هاش رو از توی جیب‌هاش بیرون آورد.

Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora