Ch 16

1.1K 177 40
                                    

اون لحظه به قدر کافی از گرما و کابوس‌هایی که می‌دید کلافه بود؛ برای تحمل اون دوربین‌ها روی خودش عملا حوصله‌ای نداشت.

بنابراین بی‌مقدمه توی جا نشست، مقابل چشم‌های بهت‌زده‌ی جونگ‌کوک، تی‌شرتی که از تنش درآورده بود رو از روی زمین برداشت و در حرکتی سریع، اون رو سمت دوربین اصلی پرت کرد.

لباسش از سری دوربین آویخته شد و تاناکا بی‌اونکه حرف دیگه‌ای بزنه، به پهلو و اینبار نزدیک‌تر، مقابل جونگ‌کوک دراز کشید.

جونگ کوک شوکه از حرکت تاناکا، سخت تلاش کرد تا خنده‌اش رو کنترل کنه اما درنهایت بی‌صدا شروع به خندیدن کرد:

- چی‌کار می‌کنی...؟

و درحالی که ردیف دندون‌های بانمک خرگوشیش رو به مرد نشون می‌داد، سرش رو به طرفین تکون داد:

- البته اینم یه راهشه...

زیر لب زمزمه کرد و بعد متقابلا تنش رو روی تختش جلو کشید تا به تاناکا نزدیک‌تر بشه.

از فاصله‌ای نزدیک به اون چشم‌های خمار میشی خیره شد و اون‌ها رو مهمون لبخند گرمی کرد.

تاکه‌ئو غرق در بهت خنده‌ی شیرین و لبخند به‌ یاد موندنی جونگ‌کوک، درحالی که حتی پلک نمی‌زد، یک دستش رو آهسته سمت موهای روی پیشونی جونگ کوک برد و با سر انگشت، کمی اون‌ها رو کنار زد.

همون دست رو آهسته روی گودی کمر جونگ‌کوک نشوند و کاپیتان رو با یک دست، سمت خودش کشید تا اون رو توی آغوشش نگه داره.

می خواست در نزدیک‌ترین حالت به تن خوش‌عطر جونگ‌کوک باشه و حالا به این فکر می‌کرد که رقیب بزرگش، چقدر زیر نور ماه تماشاییه.

به ژاپنی لب زد:

- سخت خوابت می‌بره رقیب؟

جونگ کوک که کمی از اون نزدیکی منقلب می‌شد، نفس لرزونش رو آهسته از سینه بیرون فرستاد و زیر لمس ملایم انگشت‌های کشیده‌ی تاناکا، کمی توی خودش جمع شد:

- می‌شه گفت، تقریبا نمی‌بره...

این رو لب زد و بعد درحالی که از کاری که انجام می‌داد مطمئن نبود، روی زانوهاش ایستاد و نگاه سردرگمش رو توی اتاق چرخوند. درنهایت دو دلی رو کنار گذاشت و در حرکتی تنش رو روی تن تاناکا انداخت و بعد از غلت کوتاهی، کنار اون توی تخت مرد جا گرفت. یک دستش رو دور کمر تاناکا انداخت و یکی از پاهاش جایی روی رون‌های سفت اون جا گرفت:

- توام خوابت نمی‌بره؟

قلب ضعیف مخاطب سوالش به طرز عجیبی تند می‌زد و نفسش انگار حبس می‌شد...

دروازه‌بان اون نگاه ذوب‌کننده‌اش رو به چهره‌ی جونگ‌کوک دوخت؛ داغی پاهای جونگ‌کوک رو پایین شلوارک ورزشی کوتاهش، جایی درست روی رون‌ خودش احساس می‌کرد.

Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}Where stories live. Discover now