- این فقط یه بدشانسی کوچیکه، جناب داور... تاناکا تنها سعی داشت از دروازه دفاع کنه.
و نیمخندی ملاحظهگر روی لب نشوند تا عصبانیت داور رو بخوابونه اما در لحظه نگاه داور به تاناکایی جلب شد که با گردنی کج و نگاهی پر شده با تحقیر، سرتاپای داور رو از نظر میگذروند.
- انگار خیلی دلت میخواد از زمین بری بیرون نه؟
نگاه گستاخ در اون چشمهای خمار لحظه به لحظه پررنگتر میشد و حالا که تاکهئو فکش رو قفل میکرد و قدمی برمیداشت، جونگکوک بیدرنگ بین اون دونفر ایستاد تا از حملهی احتمالی تهیونگ جلوگیری کنه. توی گلو سرفهای کوتاه زد و به سرعت سر برگردوند که نگاه تیز و هشداردهندهاش با چشمهای خشمگین تاناکا تلاقی کرد؛ وقتی مطمئن شد که نگاه دروازهبان رو به چشمهای درشت اما بیحال خودش جلب کرده، آهسته یک تای ابروش رو به نشانه اخطار بالا انداخت تا تهیونگ رو از هرگونه اقدامی منصرف کنه.
باوجود تحکم توی رفتار و نگاهش، صورت جونگکوک به طرز واضحی رنگپریده بود؛ چشمهاش رمق نداشت و با هر سرفه، لرز نامحسوسی به تیرهی کمرش میافتاد. لبهای بوسیدنی و همیشه نرمش پر از پوستههای خشک شده بود و گونههای تبکردهاش زیر عرق سرد، نم میگرفت.
تاناکا که با دیدن اون چشمها حتی اقدام قبلی خودش رو فراموش کرده بود، بیاختیار به جونگکوک نزدیک شد.
کاپیتان بلافاصله و پیش از اینکه تهیونگ چیزی بگه، به نرمی سمت داور برگشت و تلاش کرد موقعیت رو بازگو کنه:
- فقط یه شوت بلند و... سریع به طرف دیگهی زمین بود برای اینکه جریان بازی حفظ بشه... مطمئنم شما بهتر از من میدونین، جناب داور.
نگاه خصمانهی داور که به لطف لحن کاپیتان و استیصال چشمهاش، کمی نرم شده بود، از اون دو جدا شد؛ با صدایی بلند درحالی که به کنار زمین برمیگشت، توجه سایر بازیکنها رو به خودش جلب کرد:
- برگردین به مسابقه...!
بعد از پراکنده شدن بازیکنها، کاپیتان مشت گره خوردهی بیجونش رو با ملایمت به بازوی تاناکا نشوند و پلک کوتاهی زد:
- نباید این رو بگم ولی... روت حساب میکنم، رقیب.
درحالی که لبهاش رو روی هم میفشرد، سرفه بیرمقی زد و از دروازه رو گرفت تا به موقعیتش برگرده؛ اما وقتی لمس دستکش دروازهبان رو روی ساعد لرزون خودش احساس کرد، برای لحظهای ایستاد.
جونگ کوک که احساس میکرد پوست حساسش شروع به گزگز و سوختن کرده، بیاراده کمی خودش رو عقب کشید و بیحرف نگاه منتظر و به ظاهر آرومش رو به تهیونگ دوخت.
تلاش داشت به روی مردی که از دلتنگیش شب و روزش رو گم کرده بود، لبخندی بزنه اما آزردگی و خستگی جسمیاش، بهش چنین فرصتی رو نمیداد؛ تنها تونست بعد از سرفهای سوزناک و کوتاه، گوشهی لبش رو بگزه و نگاهش رو معطوف دروازهبان نگه داره.
YOU ARE READING
Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}
Fanfictionداستانی جدید به قلم نویسندگان ناول "موسیو" ، ماریشکا و سارا اِیسی در هیاهوی جام کشورهای آسیا، مرد جوان و خوشآوازهای به اسم جئون جونگکوک، کاپیتان نسل طلایی تیم فوتبال سئول (Seoul FC) بازیکن برتر ملیپوش کرهی جنوبی شد. کاپیتان جئون، الگوی سختکوش...