کادیتا که به طور واضحی در تلاش بود تا واکنشهاش رو کنترل کنه، لبخندی ساختگی به لبهاش نشوند و سعی کرد با حفظ اون، طوری نگاهش رو از چشمهای جونگکوک بدزده تا حس سنگینی که از به وقوع پیوستن نگرانیهاش احساس میکرد رو پنهان کنه.
عمیقا از آسیب دیدن جسم و روح پسرش نگران بود و کنار اومدن با اینکه روابط فیزیکی بین اونها و خطرات احتمالیاش ارتباطی به کادیتا نداشت، زمانبر به نظر میرسید.
حالا که فهمیدن و فکر کردن بهش انقدر از اونچه که انتظار داشت، سختتر میگذشت، نمیدونست باید چه واکنشی نشون بده.
از اون گذشته، جونگکوک با وجود اینکه دوستهای زیادی داشت، کنار هیچکس قدر مادرش احساس امنیت نمیکرد که بخواد از مسائل شخصی صحبت کنه... پس میشد گفت که اگر کادیتا نگرانیهاش رو بروز بده، جونگکوک عملا کسی رو جز تاناکا نداره.
وقتی متوجه طولانی بودن سکوتش شد، بلافاصله خودش رو مجاب کرد تا حرفی بزنه؛ سعی کرد به این فکر کنه که اگر جونگکوک از پیشرفت ارتباطش با یک خانم میگفت، چه واکنشی میداشت. با این حال، صرفا سوالی رو پرسید که به راحت کردن خیالش کمک میکرد:
- خوشحالی... عزیزم؟ چیزی اذیتت نمیکنه؟
- هستم مامان، خوشحالم.
جونگ کوک درحالی که تلاش میکرد رد نگاه مادرش رو بگیره، این رو گفت و وقتی دید زن از تماشاش امتناع میکنه، توی جا نیمخیز شد؛ بوسهی نرمی روی گونهی مادرش گذاشت و حین حلقه کردن بازوهاش دور کمر باریک زن، خودش رو توی آغوش اون جا داد:
- خوشحالم و حالم خوبه، برام تجربهی... متفاوتی بود، حس میکنم بهش نیاز داشتم.
لبهاش رو روی شونهی مادرش نشوند و بعد از لحظهای پیشونیاش رو به شاهرگ اون تکیه زد، عطر تن کادیتا همیشه بهش آرامش خاص و انکار نشدنیای میداد که حتی در بدترین شرایط هم حالش رو خوب میکرد:
- باعث شد تردیدهام رو کنار بزنم، و بفهمم که... تهیونگ اون کسیه که میخوام کنارم باشه.
سر انگشتهاش رو نوازشوار روی کمر زن حرکت داد و بعد آهسته و مردد پرسید:
- برام... خوشحالی مامان؟ این موضوع... ناراحتت میکنه؟
- ناراحت؟! آه جونگکوک... البته که خوشحالم!
کادیتا بی معطلی جواب داد و درحالی که پسرش رو توی آغوش میفشرد، آهی کشید:
- من همیشه نگرانم؛ ولی تو مسئول نگرانی من نیستی. محض رضای خدا! یه تیم رو هدایت میکنی و تعلیم میدی که تا پیروزی پیش برن... هیچوقت انتخاب اشتباهی نکردی و هیچوقت... از چیزی پشیمون نبودی! تو یه مرد بالغی که تصمیمات درستی میگیره.
YOU ARE READING
Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}
Fanfictionداستانی جدید به قلم نویسندگان ناول "موسیو" ، ماریشکا و سارا اِیسی در هیاهوی جام کشورهای آسیا، مرد جوان و خوشآوازهای به اسم جئون جونگکوک، کاپیتان نسل طلایی تیم فوتبال سئول (Seoul FC) بازیکن برتر ملیپوش کرهی جنوبی شد. کاپیتان جئون، الگوی سختکوش...