Ch 51

963 126 32
                                    

با دقت خطوط مقاله رو دنبال کرد و همونطور که با هر عبارت، مهر تاییدی به حدسیات خودش می‌زد، زیرلب آهی کشید.

'' ... بخشی از آسیب‌های اجتماعی مثل تجربه‌ی تجاوز جنسی به خصوص در کودکی، منجر به نوعی اضطراب بعد از حادثه (تروما) خواهد شد و این عارضه ممکن است همچنین به صورت درد فیزیکی نمود پیدا کند. هرچقدر تعداد دفعات تجربه‌ی تجاوز بیشتر باشد، ترومای حاصل از خاطرات بیشتر و آسیب‌ها عمیق‌تر هستند؛ در پرونده‌ی دوم که در ابتدای مقاله معرفی شد، بدن فرد به نوعی لذت جنسی ناخواسته و دردناک دچار بود.

این عارضه را به شخصه- پس از تحقیقات- می‌توانم با مثالی شبیه به سندروم استکهلم توصیف کنم.

فرد در سندروم استکهلم به عامل آسیب خود خو می‌گیرد، در این عارضه هم بدن فرد، پس از تکرار مکرر آسیب جنسی، به نوعی شرطی می‌شود و امکان دارد شدت این موضع حتی به درجه‌ای برسد که با روابط جنسی در نوع دیگر، ارگاسم صورت نگیرد و فرد فقط در صورت مورد آسیب قرار گرفتن درست شبیه به تجربه‌ی دردناک گذشته‌اش، به لذت جنسی ناخواسته برسد که همراه با درد، احساس ناراحتی، افسردگی شدید و آسیب‌های چنین می‌باشد.

این تئوری مطرح است که فرد مشخصاتی مشابه با تجربه‌ی آزاردهنده‌ی گذشته‌اش را در روابط خود پیدا می‌کند و بدن به صورت شرطی به آن رابطه واکنش نشان می‌دهد؛ به عنوان مثال، اگر این تجاوز توسط یک جنس موافق انجام شده باشد، در تجربه‌ی دوباره‌ی رابطه‌ی جنسی با جنس موافق- حتی با رضایت کامل- ممکن است فرد دچار ارگاسم ناگهانی، ناخواسته و یا دردناک شود.

این اتفاق ممکن است به دلیل شرطی شدن بدن فرد به برقراری رابطه‌جنسی با شریکی باشد که خصوصیاتی مشترک با تجربه‌ی آسیب جنسی‌اش دارد؛ به عنوان مثال، جنسیت آن‌ها یا هرگونه مشخصه‌ای که موقعیت تجربه‌ی تلخ گذشته را بتواند شبیه‌سازی کند و یادآور شود. حتی ممکن است فرد در جایگاه حامی طی رابطه‌ی عاطفی خود و در جایگاه هدایتگر رابطه‌ی جنسی، بتواند موقعیت تجربه‌ی تلخ گذشته را به طور ناخودآگاه در ذهن متصور شود و به همین دلیل، بدن واکنش شرطی نشان خواهد داد؛ که ارگاسم دردناک، هیجانات منفی (ترس، غم، خشم) شدید، حمله‌های عصبی پس از رابطه‌ی جنسی و یا افسردگی از علائم آن است.''

جونگ کوک بعد از مرور چندین باره‌ی خط به خط اون مقاله، با پشت دست اشک‌هایی که به چشم‌هاش می‌نشست رو کنار زد و بعد از گرفتن دمی عمیق برای کنترل کردن احساساتش، لپ‌تاپ رو بست.

حتی تصور اینکه اونچه که خونده بود، همون شرایط و ترومایی باشه که تهیونگ ازش رنج می‌بره، موجب می‌شد بهم بریزه... چه برسه به اینکه، می‌شد گفت تقریبا از صحت این مسئله مطمئنه.

پاهاش رو توی شکمش جمع کرد و همونطور که گوشه‌ی مبل توی خودش جمع می‌شد، آشفته و نگران پیشونیش رو روی زانوهاش فشرد و تلاش کرد نظمی به افکارش بده.

Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang