Ch 20

1.1K 148 15
                                    

جونگ‌کوک مضطرب توی جا پرید تا ببینه اشتباهی پیامی برای تاناکا نفرستاده باشه...

اما با دیدن اسم جیمین روی صفحه، نفسش رو کلافه فوت کرد و تماس رو جواب داد:

- خدا لعنتت نکنه مرد...

- چرا؟ منتظر ددی بودی ولی داماد فراری نصیبت شد؟

جیمین بی‌حال زمزمه کرد و بعد از مکث کوتاهی گفت:

- در رو باز کن، زیاد وقتتو نمی‌گیرم.

جونگ کوک از شنیدن صدای گرفته‌ی جیمین، متعجب ابرویی بالا انداخت و بعد درحالی که از جا کنده می‌شد، به سمت سالن پذیرایی به راه افتاد:

- اینجایی؟ چه بی‌خبر...

مکث کوتاهی کرد و بعد درحالی که در خونه رو باز می‌کرد، صداش رو به گوش مرد رسوند:

- البته، یادم نبود همیشه بی‌خبر میای؛ زنده‌ای!؟

- احتمالا.

جیمین درحالی که ماشینش رو توی محوطه‌ پارک می‌کرد، این رو زیر لب گفت و با قطع کردن تماس، از ماشینش پیاده شد.

قدم‌های بی‌حالش رو به جونگ‌کوک که جلوی در ایستاده بود، رسوند و دستش رو لای موهای لخت مشکی‌شده‌اش برد:

- از آرت‌های نودت لذت می‌بری؟

بر خلاف شوخ‌طبعی همیشگی و آزاردهنده‌ای که مقابل جونگ‌کوک داشت، بی‌حوصله و خسته بنظر می‌رسید اما رنگ و مدل جدید موهای مشکی‌رنگش، بیش از اندازه بهش می‌اومد.

جونگ کوک نگاه متعجبش رو توی چهره‌ی درمونده‌ی جیمین گردوند و بی‌توجه به اونچه که گفته بود، ناخواسته قدمی پیش گذاشت تا به اون کمک کنه:

- چی شده جیمین؟؟ چرا عزا گرفتی؟

و اشاره‌ای به موهای مشکی شده‌ی اون کرد.

- بهم میاد؟

آهی کشید:

- چیزی نشده، چطور؟

دست‌هاش رو دور شونه‌های خیس از عرق جونگ‌کوک حلقه کرد و آغوش مختصری از کاپیتان گرفت:

- آها... اینکه اومدم دیدنت رو می‌گی؟ می‌خواستم مطمئن شم که حالت خوبه.

جونگ کوک لب‌هاش رو روی هم فشرد و درحالی که در رو پشت سر جیمین می‌بست، نامطمئن سری تکون داد:

- به سر زدنت‌های این‌طوریت عادت دارم، سرحال نیستی... چیزی اذیتت می‌کنه؟

- چقدر می‌تونی گی باشی که از پس یه بغل به هیونگت برنیای!

آهی کشید و از جونگ‌کوک فاصله گرفت:

- خوبم...

روی مبل نشست و برخلاف اونچه که گفته بود، صورتش رو با دست‌هاش پوشش داد:

Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}Where stories live. Discover now