Ch 32

1K 147 19
                                    

- تهیونگ، کجا فرار می کنی؟ برات اسباب بازی خریدم.

چهره‌اش رو از انزجار در هم کشید و درحالی که با سرفه‌های عمیق، اسید معده‌ی خالی‌اش رو توی سینک شکسته برمی‌گردوند، هق بی‌صدایی زد.

صدای زمزمه‌اش به قدری آهسته بود که حتی خودش هم اون رو به زور می‌شنید.

" مامانم کجاست..."

- می‌تونی اسباب بازی خوشگلت رو برام نگهش داری، تهیونگ؟

" نه... لعنتی... نه!"

- می‌خوام توی لباس زیری که برات خریدم نگهش داری؛ اون دفعه ازش خوشت اومده بود.

انگشت‌های لرزونش رو مشت کرد و تکیه‌ی سینه‌ی دردمندش رو از سینکی که ناچار بود برای رسیدن قدش به اون، روی پنجه‌های کوچکش بایسته، گرفت.

" من دیگه پسر بچه نیستم."

روی زانو‌های لرزونش ایستاده بود و سنگینی سر و گردن روی شونه‌های کبودش رو احساس می‌کرد؛ زمزمه‌ای که می‌خواست فریاد بشه اما خفه می‌شد رو با تمام فشار از بین لب‌هاش رها کرد:

- نه...

پشت گردن مرد رو گرفت و سرش رو با تمام توانش به سینک کوبید:

- گفتم نه!

حرکت دستش با ضعفی غیرعادی شروع شد اما دوباره سر مرد رو به سینک کوبید:

- نه!

بار سوم، بار چهارم... بار دهم...

سعی می‌کرد با تمام وجود فریاد بزنه و هربار که صداش حتی به گوش‌های خودش هم نمی‌رسید، محکم تر می‌کوبید:

- نه... گفتم نه!

خرد شدن اون جمجمه رو زیر انگشت‌هاش احساس می‌کرد و با پر شدن سینک از دریای خون، به فشار دستش اضافه شد؛ تا قدری که دستش بتونه گردن مرد رو از جا بکنه و سرش رو تکه تکه کنه.

طوری دندون‌هاش رو بهم می‌فشرد که صدای ترک خوردنشون به گوشش می‌رسید؛ تقلا می‌کرد تا فریاد بزنه و یا دستش رو عقب بکشه، اما همه‌چیز شبیه به یک نفرین بود.

صدای محبوسش با ناله‌ی ضعیفی آزاد شد و لحظه‌ای بعد، پلک‌هاش رو مقابل نور مستقیم خورشید باز کرد.

تقریبا داشت از تخت روی کفپوش سرد تراس می‌افتاد و سوز آزار دهنده‌ای بین هرم داغ آزاد شده از هیتر‌های سقفی، به تن خیس از عرق و لرزونش می‌رسید‌.

پشت دستش رو روی چشم‌های پر از اشکش قرار داد تا از اون‌ها مقابل نور حفاظت کنه و با حالی آشفته، جسم دردمندش رو حرکت داد تا روی پهلو دراز بکشه.

با پاک کردن اشک‌هاش، صحنه‌های اون کابوس تکراری رو از مقابل چشم‌هاش کنار زد و سرش رو جایی نزدیک به سر جونگ‌کوک، روی بالش قرار داد.

Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}Where stories live. Discover now