مشت ضعیف و کوچکش رو به قفسه سینهاش زد و برای تازه کردن نفسی که بالا نمیاومد، ایستاد؛ نیمنگاه رعشهگرفتهای به تنها صندلی خالی بین تعداد انگشتشماری از صندلیهای تماشاچی انداخت و بعد تمام حواسش رو روی توپی که زیر پاهای قویترین مهاجم حریف میچرخید، ثابت نگه داشت.
- پس چرا ایستادی؟!
صدای بلند مربی رو میشنید که اسمش رو مدام تکرار میکرد و پسربچه که نمیدونست به چه دلیلی از درد سینهاش توان حرکت نداره، قدمی به جلو برداشت.
جای سرخ انگشتها جایی پشت گردن باریک و رنگپریدهاش خودنمایی میکرد؛ اون گونهها و بینی سرمازده، چهرهاش رو مظلومتر از همیشه میکرد اما ابروهای پرپشتی که سخت در هم گره میخورد، میل به مبارزه رو نشون میداد.
رفته رفته قدمهای مرددش دویدن گرفت و لحظاتی بعد، تهیونگ مقابل کوچکترین مشکلات زندگیاش روبهرویی کرد؛ مهاجمین حریف که برای پیش بردن توپ مصمم بودن.
در گذری از لحظه به تندی پای راستش رو به توپ رسوند و با تکنیک یک چرخش کوتاه، مهاجم رو جا گذاشت؛ پاس بلندی داد و برای دریافت دوبارهاش دوید.
صدای تشویقی به جز تایید مربی به گوشش نمیرسید؛ صندلی هنوز هم خالی بود و گوشهای حساس تهیونگ تنها همهمهای از سمت پدرهای عصبانی و مادرهای نگران رو میشنید که بین هیچ یک، نجوای بارونش رو پیدا نمیکرد.
- بدو تهیونگ؛ بدو!
میدونست تا زمانی که نزدیکترین مهاجم به دروازهی حریف نباشه، کسی میل نداره که توپ رو بهش پاس بده؛ و به همین دلیل طوری میدوید که انگار تمام کابوسهاش اون رو تعقیب میکنن.
- پاس بدید؛ تهیونگ آزاده! پاس بدید!
توپی که به دستور مربی زیر پاهای تاکهئو تاکانا برگشت، حتی برای صدمی از ثانیه هم به زمین ننشست؛ بلافاصله جایی درست در کورترین نقطهی دروازه نشست و با سقوط دروازهبان حریف روی چمنها، پلکهای قهرمان روی هم افتاد...
سوت پایان؛ جایی که قهرمان کوچک روی زانوهای گلی و زخمیاش فرود میاومد و بیاونکه موفقیتش رو حتی با لبخندی کوچک جشن بگیره، یاد خونهای میافتاد که باید بهش برگرده...
گردنش رفته رفته به سمت چپ بدنش، شروع به پریدن میکرد و تهیونگ با هر دو دست، صورتش رو نگه میداشت.
مربی بالای سرش میرسید و بیاونکه حتی به ناچار، پسربچه رو لمس کنه، تنها توی صورتش خم میشد و ازش میخواست که دستهاش رو از روی صورتش برداره:
- اشکال نداره، اشکال نداره تهیونگ کارت عالی بود؛ ببینمت، ببینمت پسر؟
و وقتی پرش گردنش ادامه پیدا میکرد، طبق عادت بلافاصله از جا بلند میشد تا بره و خودش رو جایی مخفی کنه؛ مربی متوقفش میکرد و ازش میخواست که دست از مقابله برداره:
YOU ARE READING
Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}
Fanfictionداستانی جدید به قلم نویسندگان ناول "موسیو" ، ماریشکا و سارا اِیسی در هیاهوی جام کشورهای آسیا، مرد جوان و خوشآوازهای به اسم جئون جونگکوک، کاپیتان نسل طلایی تیم فوتبال سئول (Seoul FC) بازیکن برتر ملیپوش کرهی جنوبی شد. کاپیتان جئون، الگوی سختکوش...