Ch 52

899 141 31
                                    

یونگی که حرکات غیرقابل پیش‌بینی جیمین به حد کافی شوکه و متعجب بود، تنها با حرکت دست از هانا خواست بره و بعد همونطور که روی خم زانوهاش نشسته بود، نفسش رو کلافه بیرون فرستاد.

شونه‌اش رو به تنه‌ی درخت تکیه زد و بعد از قورت دادن بزاقش، جرات کرد صفحه قفل شده‌ی موبایلش رو باز کنه.

با افتادن نگاهش به اون جزئیات لعنتی عکس، تنها یک کلمه از میون لب‌های باریکش فرار کرد:

- فاک!

عملا چشم‌ها‌ش دودو می‌زد و نمی‌دونست به چه چیزی، چه واکنشی نشون بده! چشم‌ها‌ش لحظه‌ای پی تتوی جذاب و جدیدی می‌رفت که روی اون پوست بی‌نقص جا گرفته بود و ثانیه‌ای بعد، رد کام سفیدی رو می‌گرفت که روی رون درشت و بوسیدنی جیمین جاری شده بود.

قوس بی‌نظیر کمر مرد، چشم‌هاش رو خیره می‌کرد و نمی‌دونست چه مدته که بدون گرفتن نفسی، تنها به اون عکس خیره شده...

با حس تنگ شدن جلوی شلوارش، گوشه‌ی لبش رو به‌شدت گزید و بی‌اینکه ایده‌ای داشته باشه که چی‌کار می‌کنه، انگشتش روی دکمه تماس لغزید.

بعد از لحظاتی که بی‌دلیل طولانی بنظر می‌رسیدن، جیمین تماس رو جواب داد.

بین تعداد زیادی از بالش‌های سفید دراز کشیده بود و می‌شد تندی نفس‌های نامنظمش رو احساس کرد؛ اینکه به دروغ اغراق‌آمیز نفس می‌کشید و یا واقعا آشفته بود، قابل تشخیص بنظر نمی‌رسید.

بازدمش رو رها کرد صدای ظریف و گرفته‌اش رو به گوش یونگی رسوند:

- آجوشی؟

- لعنت بهت، لعنت... بهت جیمین!

یونگی که از شنیدن صدای ناله مانند جیمین بیشتر از قبل کلافه شده بود، پلک‌هاش رو محکم روی هم فشرد و نفس لرزونی رو بیرون فرستاد:

- چی شد؟ مزاحم فعالیتت شدم؟

- نه...

به آرومی لب زد و بعد از خنده‌‌ای بی‌صدا، زیرلب گفت:

- داری برام مثل کاتالیزور عمل می‌کنی، گربه‌نره.

یونگی دم عمیق دیگه‌ای گرفت تا بتونه خودش رو کنترل کنه اما وقتی درش موفق نشد، انگشت‌های باریکش رو به پیشونیش فشرد:

- به چی داشتی فکر می‌کردی، جوجه کوچولوی هورنی؟ هوم..؟

- ب... به اینکه...

تردیدی در لحن جیمین هویدا بود و انگار داشت مدام جوابی که می‌خواست بده رو لغو می‌کرد.

وقتی سکوتش کمی طولانی شد، زیرلب در عبارتی گنگ، افکارش رو گفت:

- شاید اینکه... خودم رو به قدر تو، بازی بدم، مثل یه تنبیه.

Eight ∥ هشت {VKook, YoonMin}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora