𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 49

934 201 694
                                    

"_من..ازتون خواستم که دور هم جمع شیم تا یه..یه چیزی رو باهاتون در میون بزارم..

نایل با صدای ارومی گفت

و بقیه با نگرانی به مردی نگاه کردن که تمام این ۱۲ سال حتی توی بد ترین شرایط با اعتماد به نفس و محکم حرف میزد اما الان انگار فقط یه تلنگر لازم بود تا بزنه زیر گریه

_تحقیقات ۱۲ ساله ی من..درباره ی تراشه..

نایل سرشو پایین انداخت و قبل از اینکه اولین قطره ی اشک از چشمای اقیانوسیش پایین بریزه زمزمه کرد:

_نتیجه ای نداد "

_برای نهار نیومد؟
زین پرسید و منتظر جواب از طرف دوست پسرش شد

پسر بزرگتر آه کشید و سرشو تکون داد

حتی رمق حرف زدنم نداشت

بعد از این باید چیکار میکردن؟

حالا که تمام امیدشون از بین رفته بود و دیگه هیچ راه حلی نداشتن جز نشستن و نگاه کردن اینکه کی قراره زندگیشون خاتمه پیدا کنه؟

لویی به مکالمه ی زیام گوش کرد و بعد سرشو روی شونه ی هری که امروز بهتر به نظر میرسید گذاشت

هری نگاهشو بین بقیه ک بی هدف روی مبلا با خستگی ولو شده بودن میچرخوند اما لویی توجهشو میخواست

پس اروم خودشو بالا کشید تا لباش به چونه ی هری برسن
و بعد اروم چونشو بوسید

و این باعث شد ابروهای هری بالا بپره و نگاهش سمت لویی برگرده.

به چشمای شفاف لویی نگاه کرد که از پایین بهش خیره شده بودو بعد لبخند زد

و محض رضای خدا! چجوری متونست تاینی کریچرشو نبوسه زمانی که انقدر قشنگ از پایین بهش خیره شده و تقاضای توجه میکنه؟؟؟

پس صورتشو پایین اورد و لباشو به لبای لو چسبوند و بوسه ی کوتاهی بهش هدیه داد و پسر کوچکترو ذوق زده کرد

اما اونا سریع از فضای کوچیک عاشقانشون بیرون اومدن و دوباره توجهشونو به بقیه دادن

چون الان یه مسئله ی کاملا بزرگ برای حل کردن داشتن

_عام..میخواین من برم با نایل حرف بزنم؟؟
لویی اروم گفت

و لیام همونطور که دستشو توی موهای تازه کوتاه شدش فرو میبرد سرشو به دو طرف تکون داد : نه ، من میرم.

زین دست دوست پسرشو قبل بلند شدنش لمس کرد و الک نگاهی به بقیه انداخت تا ببینه کس دیگه ای پیش قدم میشه تا با لیام بره یا نه

و وقتی دید کسی نیست گفت:منم بیام؟

لیام سرشو تکون داد و به سمت پله ها رفت

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora