𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 33

935 215 283
                                    

_واقعا درکش نمیکنم!چجوری میتونه انقدر بی جنبه باشه اخه!!!
لوکاس غر زد

و باعث شد جکسون چشماشو بچرخونه و سوزنو بیشتر توی پوست لوکاس فشار بده

+منم تو رو درک نمیکنم!!مجبوری هردفعه که با یکی دعوات میشه بدنتو خط خطی کنی؟؟؟

لوکاس با بدخلقی زمزمه کرد:ببین کی اینو میگه!

جکسون با اخم دستگاهشو روی میز انداخت:هوی بچه درست حرف بزنا

لوکاس اخم کوچیکی کرد
چرا همه امروز باید سرش داد میزدن؟؟؟
به تتوی نصفش نگاه کرد و بعد با مظلومت خاصی چشمای ابیشو به جکسون دوخت

_کاملش نمیکنی؟؟

جکسون هوفی کشید و زیر لب زمزمه کرد:پاپیِ احمق

دوباره دستگاهشو برداشت و تتوی لوکاسو کامل کرد و روش دستمال کشید و بعد کرمشو برداشت و روی دستش کشید

و در این بین ، لوکاس به موهای جکسون نگاه میکرد که انگار کوتاه تر شده بودن و با بسته شدنشون چهره ی جکسونو بهتر از همیشه نشون میدادن

_موهاتو کوتاه کردی؟؟؟

جکسون نگاه کوتاه و کلافه ای به لوکاس انداخت:میدونستی خیلی پرحرفی بچه؟؟؟

لوکاس اخم کرد و دستشو از زیر دست جک بیرون کشید:من مگه چند سال از تو کوچیک ترم که هی منو بچه صدا میکنی؟؟نخواستیم اصن ، خدافظ

لوکاس با اخم بلند شد و به سمت اتاقش رفت

و جک فقط تونست سرشو تکون بده و چشماشو بچرخونه:بعد میگه بچه نیستم

‌.

_این چی بود توش ریختی؟؟؟این چرا این شکلیه ، این دیگه چیه؟؟؟این چرا انقد بوش بده؟؟

لویی با هر ادویه یا مواد غذایی که هری توی غذا میریخت به بازوی هری چنگ میزد و خودشو جلو میکشید تا ببینه هری داره چیکار میکنه و ازش هزاران سوال پشت سر هم میپرسید

و این هری رو تا مرز دیوونه شدن میبرد.

اخه واقعا کدوم گاوی گفت که هری باید به لویی آشپزی یاد بده؟؟؟

اوه درسته ، زین!

و هری قطعا قرار بود حساب اون شرقیه احمقو بخاطرش برسه

_اه اه اه ، اگه از من بپرسی میگم اصلا نباید اونو توش بریزی!!من میگم یکم از این..

لویی خودشو کشید جلو تا اون ادویه رو حتی اسمشم نمیدونست برداره

اما هری بازم کنارش زد و جلوشو گرفت:لویی نکن! بزار کارمو بکنم

و لویی وقتی دید هری کاملا کانتر رو با بدن ورزیدش اشغال کرده و نمیذاره که لویی دید درستی داشته باشه ، اخم بزرگی کرد و با کمی فکر کردن ، فکری به زهنش رسید

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Where stories live. Discover now