𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 73

859 205 487
                                    

+خوش اومدی لو ، راحت باش و اینجا رو مثل خونه خودت بدون

هری گفت و در ساختمونو باز کرد

ولی قبل از اینکه لویی بتونه تشکر کنه یا لبخندی به هری تحویل بده ، پاپیِ کوچکی سریع به سمت در دوید و خودشو به هری رسوند و براش پارس کرد

و باعث شد هری بلند و با ذوق بخنده:وینی!

پاپی روی پاهاش بلند شد و دستاشو روی پای هری گذاشت و بعدش دستاشو برداشت و چند بار دو خودش چرخید و روی پاهاش بلند شد
و دم کوچولوش تند تند تکون میخورد

این نشون میداد که پاپی ای که هری وینی صداش کرده بود چقدر از برگشتن هری خوشحال و هیجان زده ست.

هری خریدا رو تا داخل خونه برد و بعد با پایین گذاشتنشون پاپی رو بغل کرد

+خدای من! دختر کوچولوی خوشگل منو نگاه کن! دلت برای ددی تنگ شده بود مگه نه عزیزم؟؟هوم؟؟دوست داشتی ددی بیاد خونه باهات بازی کنه مگه نه؟؟نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود وینی وینیِ من

لویی با چشمای گرد شده به هری که پاپی بدبختو تو بغلش فشار میداد و بوش میکرد و میبوسیدش‌ نگاه کرد و دید که پاپی سرشو روی شونه هری گذاشته و دمش هنوز تکون میخوره

و اگه میخواست صادق باشه

حق با هری بود

اون یکی از خوشگل ترین سگایی بود که لویی توی عمرش دیده بود

هری بلاخره پاپی رو پایین گذاشت و تازه انگار یادش افتاد لویی هم اونجاست

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


هری بلاخره پاپی رو پایین گذاشت و تازه انگار یادش افتاد لویی هم اونجاست

+لو چرا دم در وایسادی؟بیا تو

لویی با شنیدن صدای هری چشمای ذوق زده شو از پاپی خوشگل گرفت و به هری داد

_اوه باشه..

در خونه رو بست جلو تر رفت

و پاپی انگار تازه متوجه فرد جدید که وارد خونه شده بود شد

جلو رفت چند ثانیه به لویی نگاه کرد

هری لبخند زد و جلو رفت

کنار وینی روی زمین زانو زد و به لویی اشاره کرد که بشینه

+وینی ، اون لوعه..برای چند روز مهمونمونه...میخوام دختر خوبی باشی و باهاش خوب رفتار کنی خوشگلم. باشه؟؟

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Where stories live. Discover now