𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 19

842 213 99
                                    

_ادوارد؟؟؟ادوارد؟؟؟؟؟
مدیسن آروم هری رو تکون داد تا بیدارش کنه

اما مثل اینکه اون پسر واقعا توی خواب عمیقی فرو رفته بود و حالا حالاها قصد بیدار شدن نداشت
چون پلکاش حتی یه تکون ریز هم نمیخوردن

مدیسن چشماشو چرخوند و لگد آرومی به هری زد:هوی هری با توعم

هری چشماشو باز کرد و چرخید

اخم کشنده ای به مدیسن نشون داد و با صدای گرفتش تقریبا داد زد:گمشو بیرون مدیسن

چشمای مدیسن گرد شد و بعد اخم کرد

دست به سینه شد و به جلو خم شد:هوی ، سر من داد نزنا!من مث بقیه نیستم که ازت بترسم اقای استایلز ، بعدشم نایل باهات کار داشت ، وگرنه من عمرا از قصد بخوام بیام قیافه ی نحستو صبح به این زودی از نزدیک ببینم!

مدیسن با بد خلقی گفت و از اتاق بیرون رفت

هری چشماشو چرخوند و سرشو توی بالش فرو برد

عالی شد!حالا باید منت کشیم میکرد....

کاری که هیچ وقت نکرده بود و قطعا حالا هم تا اخر عمرش قرار نبود انجامش بده

آه کشید و از روی تخت بلند شد تا یه دوش بگیره و سرحال شه تا بعد ببینه این کار مهم نایل که به خاطرش هری رو صبح به این زودی از خواب بیدار کرده بود چی میتونه باشه

.

_امیدوارم دلیل خوبی برای بیدار کردن من داشته باشی نایل!

نایل چشماشو چرخوند و خندید:غر نزن ادوارد ، بیا بشین ، این قهوه رو هم بخور تا اعصابت بیاد سر جاش

هری کنار نایل نشست و قهوه رو از دستش گرفت

جرعه ای ازش نوشید
و بعد ابروهاشو بالا برد و سوالی به نایل نگاه کرد

_برای وسایل و غذا باید بریم مرکز شهر

هری سرشو تکون داد و نایل ادامه داد:البته میدونی که همه رو با خودم نمیبرم ، مثل دفعه های قبل

هری یکم دیگه از قهوش نوشید و چشماشو روی هم فشار داد:میدونم ، خب؟؟؟

نایل چایی خودشو برداشت و داخلش فوت کرد:میخوام بمونی و چشم از ارون برنداری ، بهش اعتماد ندارم ، غیر از عجیب بودنش یه HR هم هست پس زیاد نمیشه بهش اعتماد کرد و کسی بهتر از تورو سراغ ندارم که اونو بهش بسپارم ، همونطور که میدونی الکس و ایوان دیروز نتونسته بودن خوب از لویی دور نگهش دارن

هری مصمم سرشو تکون داد:اون با من ، کیا رو میخوای با خودت ببری؟؟

نایل شونه هاشو بالا انداخت:لیام ، متیو ، مگنس و ایوان و زین

هری اخم کوچیکی کرد:زیاد نیست؟؟؟همیشه دو سه نفر رو بیشتر با خودت نمیبردی

نایل آه کشید و شونه هاش رو بالا انداخت:حوصله ی بچه ها توی خونه سر رفته ، دلشون میخواد برن بیرون ، ذاتا نمیشه هم سرزنششون کرد

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Où les histoires vivent. Découvrez maintenant