𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 32

937 210 342
                                    

One month later

لویی با صدای بلند به جوک مسخره ی ارون میخندید
پشت دستشو به طرز کیوتی روی دهنش گذاشته بود و سرش به عقب افتاده بود

ارون هم که دستشو بالای سر لویی روی مبل گذاشته بود ، کمی به سمت لویی خم شده بود و همراهش میخندید

و تمام اینا باعث میشدن هری بخواد شخصا مسئول قتل اون پسره ی بی مزه بشه

دستاشو مشت کرد

لویی فقط باید دوست هری میبود
خودش اینطوری قول داده بود!

پس به سمتشون تقریبا یورش برد و لویی رو از روی مبل بلند کرد
_باید بریم نایل کارت داره

ابروهای لویی بالا پرید و برگشت به ارون نگاه کرد:نایل؟؟؟عام‌ خب...

هری سریع دست لویی رو کشید:اصلا وقت نداریم زود باش

و لویی ناچار ، قبل اینکه دستش از بدنش جدا بشه و توی دست هری بمونه دنبال اون مرد دوید

و تمام تمرکزش روی این بود که با صورت روی پله ها ی سرامیکی فرود نیاد

بلاخره هری ایستاد و لویی با بالا اوردن سرش اخمی از روی تعجب کرد:عام...مگه نایل نمیخواست منو...

هری اخم کرد ، دست به سینه شد و توی حرف لویی پرید:نه!

لویی با تعجب و سوالی به هری نگاه کرد

هری اه کشید و دستاش که توی سینش جمع شده بودن رو پایین انداخت:دیگه پیش ارون نرو

چشمای لویی گرد شد و بعد اروم خندید
_هری!

از وقتی لویی و هری تصمیم گرفته بودن که دوستای صمیمی باشن وضع همین بود ، هری به هرکی که نزدیک لویی میشد حسادت میکرد

البته لویی هم درک میکرد!
خودشم نوعی حسود توی دوستی بود
نمیتونست تحمل کنه دوستش با کسه دیگه باشه

(صیم لعنتی صیم)

هری اخم بزرگتری کرد اما نه از اون اخمایی که لویی تا سرحد مرگ ازشون وحشت داشت

از اون اخمایی که هری رو تو ی دوثانیه از یه مرد ۲۵ ساله به یه پسر بچه ی ۵ ساله تبدیل میکرد

+لو باور کن جکای قشنگ و پرمعنای من از جکای بی مزه ی اون خیلی خیلی بهتره!!!

لویی اروم خندید و چشماشو چرخوند:اوهومم اونو که میدونیم!

اخمای هری باز شد و به جاش تعجب روی صورتش نشست

اما بعد تصمیم گرفت که لویی رو یکم بخاطر مسخره کردنش اذیت کنه
پس چشماشو ریز کرد و لبخند کوچیک و پر شیطنتی روی لباش نشست

سرشو خم کرد و از نزدیک به اقیانوسای لویی خیره شد:تو..داری منو مسخره میکنی لوبر؟؟؟هان؟؟

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt