𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 20

895 212 250
                                    

_سلام
لویی با خجالت جلو اومد و دستاشو پشتش بهم گره زد

هری با شنیدن صدای لویی سرشو بالا اورد و نیم نگاهی بهش انداخت

و بعد بی اهمیت سرشو تکون داد:سلام

لویی به ورزشگاه یه نگاه انداخت و منتظر شد تا حرفی به ذهنش برسه تا بزنه

اون واقعا خیلی حوصلش سر رفته بودو راهی غیر از حرف زدن با هری نداشت
پس صداشو صاف کرد و بی اهمیت ترین بحثو پیش کشید

_عام..ارون کجاست؟نباید پیش اون باشی؟دردرسر درست نکنه...

هری چشماشو چرخوند و از بطری آبش نوشید:انقدر از من سوال نپرس!بعدم اون دردسر خوابه.

لویی سرشو تکون داد و معذب روی یکی دیگه از صندلی های سالن نشست و به روبه روش خیره شد

.

هری کلافه به لویی نگاه کرد
اون بچه نمیخواست خفه شه؟

از وقتی که اومده بود فقط ۵ دیقه طول کشیده بود تا شروع کنه به ور ور کردن

بدون هیچ توقفی!

_اوه خب البته من به نایل گفتم که اونطوری نمیشه ، اما اون درواقع میخواست که انجامش بده ، چون میدونی ، اون نایله دیگه!و خب من و زین هرکاری کردیم نتونستیم منصرفش کنیم!

هری با حرص به لویی نگاه کرد و دندوناشو روی هم فشار داد

پر حرفی اون همستر کوچولو بدجوری رو مخش بود

جوری که دلش میخواست محکم بزنه تو دهنش پر حرفش

اما خب ، این فعلا جزو گزینه های روی میزش نبود
چون حوصله نداشت وقتی بقیه برگشتن بهشون توضیح بده که چرا این پسرو تا سرحد مرگ زده

+تو نمیخوای خفه شی؟
هری از بین دندوناش گفت

و لویی بی اینکه توجهی به هری داشته باشه تند تند حرفشو ادامه میداد

_نه خب درست میگی ، من بهش گفتم که خفه شه اما اون گوش نکرد میدونی چی میگم؟در واقع اون همیشه-

صدای لویی توی گلوش خفه شد زمانی که لبای هری با خشونت به لباش کوبیده شدن

چشماش گرد شد و بدنش بی حرکت

هری داشت چیکار میکرد؟؟؟

لویی میخواست هری رو محکم به عقب هل بده یا شایدم حتی بزنه توی گوشش اما انگار تمام بدنش از تعجب از کار افتاده بود

ولی قبل اینکه لویی بتونه واکنشی از خودش نشون بده هری عقب کشید

با تحقیر بهش نگاه کرد و پشت دستشو روی لبهاش کشید تا رد اون بوسه رو پاک کنه

و لویی هنوزم توی شوک بود

چشماش گرد شده بود و دستاش روی هوا مونده بودن

هضم اتفاقی که چند ثانیه ی پیش افتاده بود برای لویی زیادی سخت بود

با صدای محکم کوبیده شدن در از جاش پرید و به بیرون رفتن هری نگاه کرد

دستشو روی صورتش کشید و شقیقه هاشو فشار داد

همه چیز خراب شده بود

.

_خب ادوارد ، ارون کوش؟

هری شقیقه هاشو مالید تا از سردردش کم کنه

+به اندازه ی کافی اعصابم خورد هست هوران ، فقط برو بیرون

نایل شونه هاشو بالا انداخت و رفت تا خودش جواب سوالشو بگیره

حوصله ی دعوای لنتی با ادوارد رو نداشت!

.

_من واقعا با کدوم فکر لنتی ای اون کارو کردم؟
_اون بچه ی لنتی...
_خودم میکشمش!
_اگه انقدر ور ور نمیکرد منم مجبور نمیشدم اونجوری خفش کنم!
_به درک که اولین بوسش بوده یا هرچی!
_هرزه ی لنتی

هری توی اتاق راه می رفت و مثل چند ساعت قبل به لویی فحش می داد و موهاشو میکشید

_میدونی چیه؟به درک!اندازه ی فاکم برام اهمیت نداره!

.

_باورت میشه لو؟؟؟هوا انقدر خوب بود که حتی دلم نمیخواست دوباره برگردم خونه!خدای بزرگ باید میومدی!

لویی بی حواس سرشو تکون داد

که باعث شد زین اخم‌ کوچیکی کنه و سرشو خم کنه:لویی؟

لویی اه کشید و کلافه به زین نگاه کرد:بله زین؟

ابروهای زین بالا پرید:تو...مطمئنی حالت خوبه؟؟

نه ، معلومه که نه...
+اره زین من خوبم ، فقط یکم ذهنم درگیره

زین نامطمئن بهش نگاه کرد و بعد شونه هاشو بالا انداخت:باشه!پس شب بخیر!

لویی سرشو تکون و زین از اتاق بیرون رفت

و لویی خیره به در اتاق دوباره بین افکارش غرق شد

🌻🌻🌻

سلام سلااام😍

چطورید عشقز؟🥺

خب ، قبل اینکه شروع کنین به دعوا کردنم😂
باید بگم که میدونم پارت کمه
نیاز بود که اینطوری باشه

به همین‌دلیل تا عصر یه پارت دیگه هم آپ میکنم

ولی لطفا ووتا خوب باشه که با خیال راحت اون یکی رو هم آپ کنم🥺🌹

مرسی ازتون که میخونید عشقا🥺🥺🥺❤❤❤

خیلی لاو یو و بوص یو🥺🤍🌸

~roji🌸

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora