𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 84

852 197 347
                                    

_آقا شما حالتون خوبه؟

گابریل پیش هری که الا همونطور که میخندید از گردنش اویزون شده بود دوید و هری سعی کرد دخترو محکم تر بگیره تا نیوفته

+عاااووو گابرییی!
الا جیغ کشید و سعی کرد از هری فاصله بگیره تا گابریلو بغل کنه

اما سرش گیج رفت و دوباره سرشو به سینه هری چسبوند

_سلام خانم ، بذارید کمکتون کنم
گابریل با کمک هری الا رو داخل ماشین برد

و زمانی که هری هم‌ کنار الا نشست ، گابریل به سمت صندلی راننده رفت و سوار شد
و بعد ماشینو روشن کرد

الا سرشو به شونه ی هری تکیه داد و هری چشماشو بسته بود اونو به پشتی صندلی تکیه داده بود

×اول میریم تا الا رو برسونیم خونه و بعد میریم خونه خودم

هری با صدای بم شده ش گابریلو مخاطب قرار داد و گابریل بله اقا رو زیر لب زمزمه کرد

ولی الا با اخم سرشو بلند کرد و همونطور که لباشو اویزون میکرد اعتراض کرد:هرییی مگه قرار نیست بریم خونه ی توو؟

هری اخماشو توی هم کشید
امکان نداشت با بردن الا به خونه بیبیشو بیشتر از این دلخور کنه

مخصوصا که قرار بود زود به خونه برگرده و حالا ساعت از نیمه شب هم گذشته بود

×نه الا . دیروقته خاله نگران میشه .

+من.خونه.نمیرم.
الا جیغ کشید و دست به سینه شد

و هری چشماشو روی هم فشار داد.

اون دختر واقعا داشت صبرشو امتحان میکرد

.

×هی هی اروم

هری کمر الا رو که موقع پیاده شدن از ماشین نزدیک به افتادن بود گرفت

+نمیخواام خودم میرم
الا با قهر گفت و هری دستشو روی صورتش کشید

و دفعه ی بعدی که الا نزدیک به زمین خوردن بود کمرشو با کلافگی گرفت و بلندش کرد

دستشو از زیر زانوهاش رد کرد و با دست دیگه کمرشو گرفت

و سعی کرد درو با دستش که زیر زانوی دختر بود باز کنه

اما قبل از اینکه موفق بشه کلید رو توی قفل بچرخونه در سریع باز شد

و پسر زیباش توی چهارچوب در نمایان شد

_هری!!! اوه..
لویی با ذوق اسم هری رو جیغ کشید ولی زمانی که نگاهش به دختری که توی بغل هری بود افتاد که اونم با کنجکاوی نگاهش میکرد ، ذوق توی نگاهش تو صدم ثانیه از بین رفت و لباش از بغض لرزید

هری اون دخترو اورده بود خونه؟؟اونم اینطوری؟توی بغلش؟

لویی حس میکرد قلبش سنگین شده

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz