لویی سریع به سمت اتاق زین و لیام دوید و تو راه نحوه های مختلفی که میتونست به زین بگه گوه خوردمو برسی کرد
و با رسیدن به اتاق زین و لیام ، بدون اینکه لحظه ای فکر کنه در روز باز کرد و شروع به صحبت کردن کرد
_زین من واقعا متاسفم!من میخواستم...یا عیسی مسیح!!!!!!
لویی با دیدن وضعیت لیام و زین ، درحالی که دیک لیام کاملا توسط دهن زین کاور شده بود ، جیغ بلندی کشید ولی زین کارشو متوقف نکرد.
هرچقدرم که لیام با گونه های سرخ از خجالت سعی داشت سرشو عقب بزنه فایده ای نداشت
"با هری جلو من میریزی رو هم؟؟من خودم رو هم ریزم!"
زین تو ذهنش با حرص به لویی گفت و لویی با وحشت سریع درو بست
به در تکیه داد و با چشمای گرد شده نفس نفس زد
_ مسیح! خودت تصاویر ترسناکی که دیدمو از ذهنم پاک کن. خدایا گناهامو ببخش...
تند تند زیر لب از عیسی مسیح خواست که چیزایی که دیده رو از ذهنش پاک کنه ولی حس میکرد هر لحظه اون صحنه جلوی چشماشه
_خدایا قول میدم دیگه گناه نکنم. حداقل لیام بدبختو نجات بده
×لو بیبی؟؟خوبی؟؟
هری به محض رسیدن به طبقه ی دوم و دیدن لویی که تند تند نفس نفس میزنه و قفسه سینش با هر نفس سریع تکون میخوره و به نظر وحشت زده میرسه پرسید و سریع به سمتش رفت
و لویی هم با شنیدن صدای هری سریع سرشو به سمتش برگردوند و سریع خودشو تو بغلش انداخت:وای خداروشکر تو اینجایی هری!
هری با ابروهای بالا رفته و گیج دستشو دور لویی حلقه کرد ولی لویی یکم عقب رفت و بازو های هری رو گرفت
_ما باید به لیام کمک کنیم هری!!باورت نمیشه چی دیدم!!
هری اخم کوچیکی کرد و پرسید:لیام؟؟چه اتفاقی براش افتاده؟؟
و لویی با چشمای پر شده از اشک به هری نگاه کرد و گفت: من فکر میکردم که زین موقع دعوا کردن با لیام سرش داد بزنه و قهر کنه ولی فکر نمیکردم بهش اسیب جسمی بزنه!
ابروهای هری بهم نزدیک تر شدن:زین به لیام اسیب میزنه؟من فکر نکنم که...
لویی سریع سرشو تکون داد و حرف هریو قطع کرد:اوهوم!خودم با این چشمام دیدم!!داشت ایجای لیامو میکند تا دیگه نتونه دستشویی کنه!
با وحشت گفت و به دیکش اشاره کرد.
هری چند ثانیه به لویی خیره شد و بعد بدون اینکه روی خودش کنترلی داشته باشه قهقهه بلندی زد
و باعث شد لویی گیج و با باقی مونده اشک توی چشماش بهش نگاه کنه:چرا میخندی..؟
هری پسرو دوباره توی بغلش کشید و محکم فشارش داد
YOU ARE READING
ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}
Fanfictionپروژه ی kx1 , پروژه ای که خیلیا منتظر رونمایی شدن ازش هستن اما چی میشه اگر همه چیز از کنترل خارج شه؟ rojii_tommo🌻 1 in fanfiction🖇 1 in harrytop🖇 1 in larrystylinson🖇