𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 29

865 218 136
                                    

بدون در زدن خودشو داخل اتاق پرت كرد و با ديدن زينی كه روی تخت نشسته بود و‌ لبخند بزرگی روی لباش بود با شك نگاهشو دور اتاق چرخوند و دوباره نگاهشو به زين دوخت:زين !

زين با همون لبخندی كه نشونه ی شنا كردن توی روياهاش بود سرشو تكون داد

لويي نگران جلو رفت و كنار زين نشست:زين حالت خوبه؟ توی عمليات سرت به جايی نخورده؟

زين كامل به طرف لويي چرخيد:لو من و ليام باهم حرف زديم و....

لويي ذوق زده پريد وسط حرف زين:آشتی كردين؟

زين لبخد بزرگشو با گاز گرفان لبش جمع کرد:نهه يعنی چرا...اما يكم بيشتر از اشتی كردن... ميدونی چی ميگم؟

لويی چشماشو چرخوند و غر زد:معلومه كه نه از كجا بايد بدونم چی ميگی اخه!

زين با ديدن قيافه خنگ لويس ضربه ارومی به پيشونيش زد

با اين پسر نميشد غيرمستقيم حرف زد:یعنی من و ليام الان باهميم

لويي چند ثانيه با چشمای گرد شده به زین خیره موند

که باعث شد زین با ابروهای بالا رفته بهش نگاه کنه:لويی؟واااا ! ين بچه چرا فيوزش پريد!

لویی جوری که انگار تازه فهمیده چیشده ، بدون توجه به زین یهو جیغ کشید:تو و ليام الان دوست پسر هميد؟ يعنی دوتا از دوستای نزديک من الان باهمن؟

زينو محكم توی بغلش كشيد و بدون توجه به قيافه ی توهم رفته ی زين به جيغ زدن بغل گوش اون پسر ادامه داد:گاااد باورم نمیشهههه

زين خودشو از بغل لويی بيرون كشيد و با ديدن چشمای خيس اون پسر هول زده پرسيد:لووو چی شد!!!!نگران نباش پسر من قرار نيست تورو تنها بزارم

لويي اشك چشمشو عقب زد:احمق اين اشك شوقه بالاخره از شرت خلاص ميشم و تو كل روز ميچسبی به اون ليامه بدبخت

زين چپ چپ بهش نگاه كرد
و لويی به قيافه زين خنديد و دوباره اون پسرو توی اغوشش كشيد:من فقط خوشحالم كه تو به كسی كه دوسش داری رسيدی زينی
ميدونی خوشبختی برای ما چقدر دور به نظر ميرسيد اما الان اينجاييم و تو داری به من ميگی بالاخره داری عشقو تجربه ميكنی
زينی من خوشحالم كه تو و ليام اجازه نداديد روزگار شمارو از عشق بترسونه و فرصت عاشقی كردنو ازتون بگيره
زين لبخندی به اين همه احساساتی بودن لويی زد:توهم لياقت خوشبختی رو داری لو من مطمئنم كسی كه عاشقش ميشی قراره خوشبخت ترين بشه

.

ليام به هری كه يه گوشه نشسته بود خيره شد

اگه اون هری هميشگی‌بود درحالی كه خودش تمرين ميكرد حواسش به درست تمرين كردن بقيه هم بود اما الان اون پسر كاملا توی دنيای ديگه بود و ليام ترجيح ميداد هری بداخلاق و غرغرو رو كنار خودش داشته باشه تا هريی كه اينجوری توی خودش فرو رفته بود و غماش روح اسيب ديدشو دوره كرده بودن

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Where stories live. Discover now