𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 12

864 241 276
                                    

خمیازه ای کشید و از جاش بلند شد

خواست به سمت دستشویی بره که صدای محکم و پر غرورِ ادوارد از توی بی سیمش به گوشش رسید

_همه تا ۱۵ دقیقه ی دیگه‌ توی ورزشگاه باشن ، روز تمرینه

لویی آه کشید و چشماشو چرخوند

+آخه من نخوام ببینمت باید کی رو ببینم؟؟؟؟

.

در ورزشگاه رو باز کرد و داخل شد

با دیدن سالن خالی چشماشو چرخوند

اولین نفری بود که رسیده بود

اما با شنیدن صدای چیزی فهمید که تنها نفر حاظر توی ورزشگاه نیست

جلوتر رفت و بلاخره ادوارد رو دید که کفشش رو روی صندلی گذاشته و بند هاشو میبنده

_میخوای همونجا بیکار وایسی یا کارتو شروع میکنی بچه؟

با صدای ادوارد به خودش اومد و دندوناشو بهم فشار داد

+باید چیکار کنم!

ادوارد بلند شد و به سمتش اومد ولی با دیدن لباسش اخم کرد:این چه وضع لباسه؟

شونه ی تیشرت گشادشو کشید و بعد چشماشو چرخوند:از نایل لباس بگیر ، با این لباسا اینجا نچرخ

لویی چشماشو چرخوند

حوصله ی دعوا نداشت پس راهی که اومده بود رو برگشت و به سمت در رفت

خواست دستگیره رو بگیره که در باز شد و ایوان داخل شد

×هی لو ، چرا داری برمیگردی؟

لویی چشماشو چرخوند و خندید:ادوارد نذاشت با این لباسا ورزش کنم!دارم میرم از نایل لباس بگیرم

ایوان نگاهی به لباسا توی تن لو کرد:فکر کنم لباس سایز تو داشته باشم ، باهام بیا

.

_ایوان وقتی گفتی فک کنم سایز تو داشته باشم منو یه غول تصور کردی؟

ایوان خندید و به سوییشرت خودش که توی تن لویی زار میزد نگاه کرد

البته ، اون فکر میکرد لویی توی اون لباس واقعا خوردنی شده

آستینای سوییشرتو تا زده بود و یقه شو تند تند درستش میکرد تا از روی شونه ش نیوفته

شلوارک ورزشیشم توی پاهاش پرفکت به نظر میرسید و روناش به خوبی توشون جا گرفته بودن

ایوان نیشخند زد:فک کنم ایندفعه ادوارد از شق درد گریه ش بگیره

لویی که تمام حواسش به سوییشرتش بود سرشو اورد بالا:چی؟

ایوان نیشخندشو جمع کرد:هیچی ، میگم بهت میاد

لویی آه کشید:شبیه یه خرگوش شدم که توی یه تیکه پارچه گیر افتاده ، مگه نه؟

ایوان خندید و لویی رو فشار داد:من میگم بیشتر به کیتنا میخوری ، اما نظر خودتم قابل احترامه!

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora