آه کشید و روی تخت چرخید
بازو هاشو زیر سرش گذاشت و مثل ۲ ساعت گذشته به سقف خیره شد
نه..
این دفعه هم ممکن نبود..این دفعه هم خواب بدون اون موجود شیرین بین بازوهاش ممکن نبود
چشماشو بست و مثل تمام این ۵ روز کیتن کوچیک و نرمشو تصور کرد
به بدن کوچیک و نرم و بغلیش فکر کرد
به هودی هایی ک توشون گم میشد
و جورابای بلندی که همراه با اونا میپوشید و رونای تپل و نرمشو بدون پوشش میذاشتبه چشمای قشنگش که پر از زندگی و امید بودن
به دستای کوچیک گرمش که انگار طنابی برای نجات بودن
به خنده های از ته دلش
و جوری که با پشتدستش سعی میکرد اونا رو بپوشونههری کی تونسته بود انقد عاشق کسی بشه ک ازش متنفر بود؟
دفعه ی اولی که چشماشو از نزدیک دید؟
اولین باری که بغل گرمشو حس کرد؟یا شایدم اولین باری که لویی اونو "هزا" صدا کرد
درست موقعی که هری فکر میکرد تنها ترین ادم روی زمینهچشماشو باز کرد و تیله های پر اشکشو به سقف دوخت
مطمئن نبود..از هیچی ، از هیچکس...
بیشتر از همه خوده لعنتیشو این بیشتر از هرچیزی درد داشت
هری از خودش میترسید...
از کسی که میتونست بهش تبدیل شه
از کارایی که میتونه بکنه و حرفایی ک میتونه بزنهکه یه وقت ، نکنه اونا به گل کوچیک و سر زنده ش اسیبی برسونن
اما نفهمید چیشد که چند دیقه بعدش ، خودشو درحالی پیدا کرد که قلبش اونو به سمت اتاق معشوق شیرینش میکشوند
.
_گل زیبای من...پسر کوچولوی قشنگ من..
زمزمه کرد و انگشتشو با نرم ترین حالت ممکنه روی گونه های لویی که هنوز اثار اشکای تازه خشک شدش روی اون احساس میشد کشید و خودشو به خاطر اونا لعنت کرد
سرشو روی سینه ی لویی گذاشت تا بتونه دوباره ضربانی که نفس هاش بهش بند بود رو بشنوه
و اروم بدون اینکه سرشو تکون بده دستشو پایین برد تا دستای کوچیک لویی رو بینشون بگیره
با لمس دستای ضریفش لبخند بزرگ پر ارامشی زد
ولی قبل از اینکه بتونه اونا رو توی دستش بگیره ، چیزی رو بین اونا احساس کرد
چیزی مثل یه زنجیر
سرشو از روی سینه ی لو برداشت و به دستاش نگاه کرد
![](https://img.wattpad.com/cover/231604929-288-k699118.jpg)
ESTÁS LEYENDO
ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}
Fanficپروژه ی kx1 , پروژه ای که خیلیا منتظر رونمایی شدن ازش هستن اما چی میشه اگر همه چیز از کنترل خارج شه؟ rojii_tommo🌻 1 in fanfiction🖇 1 in harrytop🖇 1 in larrystylinson🖇