_چطوری دردسر؟؟
لویی سرشو بالا اورد و با دیدن هری چشماشو چرخوند و خندید:ساکت شو
ابروهای هری بالا پرید و نیشخند زد
تکیشو از در اتاق لو گرفت و جلو رفت:پررو شدی!
لویی شونه هاشو بالا انداخت:من همیشه پیش دوستام همینشکلیم!
هری خودشو کنار لویی روی تخت پرت کرد و به دستاش لم داد و ابروهاشو با شیطنت بالا انداخت:حالا شدم دوستت؟
لویی نگاهشو از برگه ی توی دستش گرفت و به هری نگاه کرد که با شیطنت به حرص دادن لو میخندید
چشماشو براش چرخوند و همراهش بی صدا خندید و بعد لبخند زد:انگار حالت بهتره...
هری چشماشو ریز کرد و لباشو جمع کرد تا لویی رو اذیت کنه:هوممم اینطوری به نظر میرسه دردسر؟؟
لویی چشماشو چرخوند ، لباشو با حرص بیرون داد و هوفی کشید
که باعث شد هری چشماشو بچرخونه و بخنده:خیله خب حالا ، نمیخواد حرص بخوری پاندا کوچولو
ابروهای لویی بالا پرید و چشمای قشنگش گرد شدن:پان..پاندا؟؟اون دیگه چیه؟
چشمای هری از تعجب گرد شد و روی تخت نیم خیز شد
اون بچه داشت شوخی میکرد دیگه؟؟
+تو...نمیدونی پاندا چیه؟؟
لویی با خنگی سرشو کج کرد و کنجکاو به هری خیره شد
که باعث شد چتری هاش بیشتر توی صورتش بریزن و چشمای خوشگل ابیش از بین موهای فندوقیش برق بزننهری نگاهشو از اون بچه گربه ی ملوس گرفت و دوباره به دستاش تکیه داد
_هومم میشه گفت...یه موجود خنگِ زشت مثل خودت! و البته خوابالو!
لویی اخم کوچیکی کرد و لباش با کیوت ترین حالت ممکن اویزون شدن:من خوشگلم!حداقل مامانم که اینطوری بهم میگفت...
جمله ی اخرو با بغض زمزمه کرد و سرشو پایین انداخت
نیشخند پر شیطنت هری محو شد و سریع تکیشو از دستاش گرفت و کنار لویی نشست
_هی..خیله خب...عام..فقط یکم زشتی ، خوبه؟؟
لویی نگاه غمگین و متعجبشو به هری دوخت و بعد بین اشکایی که توی چشماش جمع شده بودن خندید:تو اصلا توی منت کشی و عذر خواهی کردن خوب نیستی!
هری چشماشو چرخوند و خندید:هی!
لویی دوباره سرشو پایین انداخت:میدونی..من..من فقط دلم برای مامانم خیلی تنگ شده...همینطور خواهرم
هری غمگین بهش نگاه کرد:پس..پدرت؟
لویی شونه هاشو بالا انداخت:من هیچ وقت اونو ندیدم!اون قبل از اینکه من به دنیا بیام ما رو ترک کرد
VOUS LISEZ
ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}
Fanfictionپروژه ی kx1 , پروژه ای که خیلیا منتظر رونمایی شدن ازش هستن اما چی میشه اگر همه چیز از کنترل خارج شه؟ rojii_tommo🌻 1 in fanfiction🖇 1 in harrytop🖇 1 in larrystylinson🖇