𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 1

2K 335 154
                                    

1 Jun , 2008

_بلاخره!!!!!
مرد هیجان زده فریاد زد

_بلاخره داره کار میکنه!!ناایل!!نایل بیا اینو ببین!خدای من!!!!

پسر سریع وارد اتاق شد:چیشده پروفسور ، اتفاقی افتاده؟

مرد مسن محکم بغلش کرد و و شونه هاشو تکون داد:اونا کار میکنن نایل!کار میکنن!!زحماتم بلاخره نتیجه داد!

نایل آروم و با شَک گفت:پروفسور..این‌‌‌‌..این واقعا خوبه!

لبخند دندون نمایی زد و دندونای سفید پوشیده شده با ارتودنسی شو نشون داد

مرد موهاشو بوسید:نابغه کوچولوی من!بدون کمک تو ممکن نبود!

.

_نایل؟
مرد روپوششو در اورد و روی صندلیش گذاشت
عنکشو روی چشماش فیکس کرد و بارونیشو پوشید

یکی از سرد ترین شبای ایرلند بود

+اینجام پروفسور

مرد لبخند زد:من دارم میرم پسرم ، توعم قبل از رفتنت مطمئن شو که در آزمایشگاه بسته و قفل بشه

پسر تند تند سرشو تکون داد:چشم پروفسور ، من یه سری تحقیق دارم ، بعدش میرم خونه

پروفسور سرشو تکون داد:باشه پسرم ، به مامان بابات سلام برسون

نایل سرشو تکون داد و به طرف اتاق کار کوچیکش رفت

چراغای اون اتاق نیمه سوخته بودن و خاموش روشن میشدن

اما اون شکایتی نداشت! یه چراغ قوه همراهش داشت

چراغ قوه رو نزدیک کتابش گرفت و چشماشو ریز کرد

اون کتاب رو از کتابخونه ی قدیمی پروفسور برداشته بود تا بتونه روی چیزی که چند هفته ای میشه که فکرشو درگیر کرده تحقیق کنه

تند تند کتاب رو ورق زد و با دیدن اسم بزرگی که بالای یکی از صفحه ها میدرخشید چشماش برق زد

خودش بود!

'آزمایش روی DC1'

چند وقتی میشد که راجع به یه تراشه ی الکترونیکی کوچیک تحقیق میکرد

تراشه ی خطرناکی که سال ۱۸۷۳ به وجود اومد اما دانشمندا تا چندین سال از مردم مخویش کردن

تا وقتی که از اونجا دزدیده شد

اما خوشبختانه یا شاید هم بدبختانه ، تونستن ردش رو بزنن و دزدشو دستگیر کنن

و صد البته ، دستگاهی که اون مرد در حال ساختش بود رو از بین ببرن

خدا میدونست اگه اون پروژه به پایان میرسید چه آسیب هایی میتونست به دنیا بزنه

ترسناک ترین سلاح های جهان میتونست زیر سر اون تراشه باشه

وخب بعد از چند روز اعلام شد که دانشمندا کار روی تراشه رو متوقف کردن و حتی تراشه رو گم و گور کردن

خب میدونید؟دنیا هنوز برای داشتن اون تراشه آماده نبود!

و اره ، این چیزایی بود که مردم و کتاب ها میگفتن

اما نایل..خب اون فکر میکرد یه چیزی دربارش مشکوکه

خبرنگارا تونسته بودن یه سری فیلم از دستگیر کردن مرد تهیه کنن که با وجود افتضاح بودن کیفیتش سر نخ هایی به نایل میداد

مرد تمام مدت فریاد میکشید

"شما نمیدونید دارید چیکار میکنید"
"اون تراشه چیزی که شما فکر میکنید نیست"
"شما درباره ی اون تراشه اشتباه میکنید"

اون جمله ها همینطوری تکرار میشدن
اما هیچکس جدیش نمیگرفت!

اما نایل فکر میکرد یه چیزی راجع به حرفای دانشمندا راجع به اون تراشه هست که با بقیه ی چیزا نمیخونه!

برای همین اون ممکنه که از کامپیوتر های پدرش یه سری فیلم و اطلاعات برداشته باشه!

🌻🌻🌻

سلاااام😎

عاقا دمپایی پرت نکنید میدونم خیلی کم بود ، زود پارت بعدو آپ میکنم

و اینکه پارتای اولن همیشه مضخرفن ، ببخشید دیگه خلاصه

سوالی چیزی هم داشتید بپرسید😌
(کلا ، راجع من ، بوک‌ یا هرچی)

بوص🥺

~roji🌸

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Où les histoires vivent. Découvrez maintenant