"چشمای آرون از این گرد تر نمیشدن زمانی که هری سرشو به قصد بوسیدن لویی پایین برد و لباشو به لبای اون چسبوند
و دقیقا بعد از اون ، لویی بود که دستاشو دور گردن اون حلقه کرده بود و باهاش همراهی میکرد "
" سرشو روی دستاش گذاشت و با حرص پاهاشو روی زمین میزد
اوناستایلز لنتی..."*فلش بک ، ۴ ژانویه ۲۰۰۵*
_تو چه غلطی کردی!؟
+آقا قسم میخورم...
_دهنتو ببند!
مرد فریاد کشید و پسر رو محکم به سمت دیوار هل دادپسر محکم به دیوار برخورد کرد و درد توی تمام بدن ضعیفش پیچید
اما ناله ش از درد توی گلوش خفه شد زمانی که انگشتای قدرتمند مرد بزرگتر دور گلوش حلقه شدن
_صدات درنیاد.موشِ کثیف!خودم میکشمت
مرد غریدو پسر کوچیک به دست مرد بزرگتر چنگ زد و باترس تیله های شکلاتیشو به چشمای آبی مرد روبه روش قفل کرد و با چشماش بهش التماس کرد
+ل..لطفا..آقا..
با صدای خفه ای که از گلوی آرون آزاد شد مرد بزرگتر فشار دستشو بیشتر کرد
تا جایی که پاهای پسر شل شدن و نفس کشیدن براش سخت..پلکاش اروم اروم به هم نزدیک شدن
پسر میدونست این آخرین نفساشه
با اخرین توانش ، قبل از اینکه مرد بزرگتر با شنیدن خبری از طرف خدمتکارش گلوشو ول کنه ، به اقیانوسای وحشی ای که یه روزی حاظر بود براشون همه کار انجام بده نگاه کرد
*15 year later*
نور کور کننده ای اطرافشو گرفته بود
صدای های نامفهوم و سایه های ناشناس میدید
آخرین چیزی که به یاد داشت تلاشش برای فرار از دست اون آهن قراضه های مضخرف بود و در اوردن اون تراشه ی لنتی از بدن زخمیش
صداها واضح تر شدن و تاری چشماش کمتر
چند بار پلک زد و اروم چشماشو باز کرد
اوه...اقیانوس..! "
.
_عام..حالا..حالا میتونیم برگردیم؟
لویی با خجالت زمزمه کردو هری خندید و توی موهای لویی نفس کشید:اگه به من بود..نه!ولی از اونجایی که تو امکان نداره از اون شکلاتای فندقی بگذری ، اره..
لویی لبخند زد و برای اولین بار به خودش جرئت داد که خودش برای لمس کردن هری پا پیش بذاره
ESTÁS LEYENDO
ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}
Fanficپروژه ی kx1 , پروژه ای که خیلیا منتظر رونمایی شدن ازش هستن اما چی میشه اگر همه چیز از کنترل خارج شه؟ rojii_tommo🌻 1 in fanfiction🖇 1 in harrytop🖇 1 in larrystylinson🖇