𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 58

890 187 331
                                    

جکسون با یه دستش لبه تراس رو‌ گرفت و با دیدن شیشه تقریبا شکسته ی طبقه ی پایین‌ سعی کرد لوکاسو با اون یکی دستش محکم تر بگیره و قبل از اینکه روی تراس بیوفتن
تابی به بدنش داد و خودشو و لوکاس رو به داخل ساختمون پرت کرد

و‌همراه با هزاران خورده شیشه داخل اتاق افتاد

.

|فلش بک|

+الان نقشه چیه؟؟قراره برگردیم یا...؟

_نمیتونیم‌ جکسون و لوکاسو تنها بزاریم...
هری زمزمه کرد

و الک سرشو‌ تکون داد

اما ایوان با گیجی پرسید: پس دستور نایل چی؟اون‌ گفت برگردیم خونه..

+فعلا ک اینجا هری مسئول عملیاته و اونم میگه که ما نباید جکسون و لوکاسو تنها بزاریم!

الک گفت و هری لبخند محوی از خجالت زد

و سعی کرد ذهنش رو برای یه نقشه ی درست و حسابی جمع کنه

.

_فاک!
هری مشتشو به شلف فلزی که جلوی در افتاده بود و راه ورودی رو کامل بسته بود کوبید

+لطفا بهم بگو که این کار یه رباط لنتی نیست

ایوان با وحشت زمزمه کرد و الک دستشو روی صورتش کشید

×واقعا به نظرت موجود دیگه ای هست که بتونه همچین گوهی بزنه؟

الک با عصبانیت زمزمه کرد و هری انگار اصلا حواسش به گفت و گوی عصبی دو پسر نبود

خوب به فلز نگاه کرد

_اره..هست

×چی؟
الک با اخم کوچیکی از گیجی زمزمه کرد و هری آه کشید و سمتشون برگشت

_هیچ خراش یا فرو رفتگی ای روی شلف نیست. مچاله هم نشده. پس این ینی...

هری توضیح داد و الک‌جوری که انگار تازه فهمیده باشه با کلافگی آه کشید و حرف هری رو ادامه داد: کارِ خودِ دست پا چلفتی شونه...

ایوان چند ثانیه گیج به هری و الک نگاه کرد و بعد سریع پشت هم گفت:این یعنی..یعنی زندن درسته؟؟اگه رباطی در کار نباشه یعنی زندن!رباطی نیست پس زندن!!!!

با ذوق تقریبا جیغ کوچیکی زد ولی با دیدن قیافه ی تو هم دو پسر دیگه اخم کرد

+چرا اینطوری این؟؟مگه الان این معنیش این نمیشه که اونا زندن؟؟

هری آه کشید و دستشو بین موهاش کشید:اگه شلف ها روی خودشون نیوفتاده باشه البته..

ایوان اخم کرد ولی ناراحت شدن از صورتش مشهود بود:چی؟معلومه که روشون نیوفتاده! مگه بچه ان؟؟حالا لوکاس شاید یکم گیج بزنه ولی جکسون نه..این اتفاق نیوفتاده مگه نه؟اخه چرا شماها هیچوقت نیمه پر لیوانو نمیبینین؟!

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Where stories live. Discover now