𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 16

909 233 203
                                    

با استرس پشت سر گروه قدم برميداشت و سعی ميكرد از زين خيلی فاصله نگيره

اصلا دوست نداشت باعث دردسر بشه يا گير بيوفته چون مطمئن بود اگه از دست رباطاهم زنده ميموند با دستای هری به قتل میرسید

با صدای نايل همه سرجاشون ايستادن:اينجا مسيری هست كه بايد ازهم جدا بشيم....بايد به گروه های 2 يا 3 نفره تقسيم بشيم

لويي لبخند بزرگی زد و به زين چسبيد

شانس اورده بود كه ديگه حضور هری باعث استرسش نميشد

زين دستشو دور گردن لويي انداخت و بلند اعلام كرد: من و لو باهم ميريم..... موفق باشيد

هري جلو رفت و بازوي لويي رو گرفت و به سمت خودش كشيدش:فكر كردی من اجازه ميدم اين دردسر توی اولين عملياتی كه شركت ميكنه با تو باشه مالیک؟
تو و ليام باهم بريد. من خودم بايد حواسم به اين تازه وارد باشه

زين نامطمئن به چهره ی درهم لويی نگاه كرد

حداقلش مطمئن بود لويی پيش اون دراز احمق جاش امنه

زين با اخم و جدیت خاصی به هری نگاه کرد:به نفعته داداشمو بهم سالم پس بدی ادوارد. وگرنه اتفاقای خوبی برات نمیوفته!

هری با حرص به زین نگاه کرد اما زین بی توجه به اون لویی رو توی بغلش کشید و موهاشو بوسید

_مراقب خودت باش ، میدونم که از پسش میای لو

لویی لبخند بزرگی زد

حس میکرد زین واقعا جزئی از خانوادشه

و واقعا هم بود!

اون جزو خانواده ی جدیدش بود
خانواده ی پر سر و صدا و کم جمعیتش

زین بار دیگه دستشو دوستانه روی کمر لویی کوبید و به سمت لیام رفت

و قبل اینکه بهش برسه با چشماش برای پسر بزرگتر خط و نشون کشید

و لیام آروم به حرکت زین خندید

نایل ، لوکاس و مدیسن از راه اول رفتن

ایوان متیو و مگنس از راه دوم

جکسون ، لیام و زین هم باهم به راه آخر رفتن

و خب هری و لویی هم با کلی اخم و خط و نشون کشیدن برای همدیگه از راه سوم رفتن

و از اونجایی که معلوم بود هری واقعاا امروز از روی دنده ی چپش بلند شده بود و این باعث میشد لویی بیشتر استرس پیدا کنه و اعصابش خورد شه

اما حواسش رو جمع کرد تا دردسر درست نکنه

.

هری بلند و اهسته قدم برميداشت و لویی تمام تلاششو ميكرد تا يه وقت ازش عقب نمونه و گمش نكنه

چون مرد!اون جنگل واقعا بزرگ بود!

-اون رديابو بده به من....هی دردسر با توام

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora