𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 51

855 198 508
                                    

"_هری؟!!میای بازی کنیم؟؟
دختر کوچولو جیغ کشید

ولی پسر بازو هاشو بیشتر بغل کرد:نه..خودت بازی کن

دختر کوچولو اخم کرد و توپشو کنار انداخت

به سمت پسر رفت و کنارش نشست

دستشو روی شونه ش گذاشت و خم شد تا صورتشو ببینه:هی..چیشده کله فرفری

مثل همیشه نیک نیمی که هری ازش متنفر بودو به کار برد تا مود پسرو عوض کنه و کاری کنه که اون مثل همیشه جیغ بکشه و شروع به کلکل کردن باهاش کنه

اما مثل اینکه ایندفعه کارساز نبود
چون پسر بیشتر توی خودش فرو رفت و فین فین کرد

دختر آه کشید و زانوهاشو توی بغلش جمع کرد

چطور باید حال اون پسرو خوب میکرد؟؟

اون هیچوقت توی اینکار خوب نبود
چون اصلا دختر احساسی ای نبود که درباره ی این چیزا اهمیت بده

اما همه چیز درباره ی اون پسر فرق میکرد

اون چشمای سبز همیشه گیجش میکردن

_هی عام...یادته از یکی از لاکای مامانم خوشت اومده بود و من بهت گفتم حق نداری بهش دست بزنی چون اون عصبانی میشه؟

دختر دوباره تلاش کرد و ایندفعه پسر سرشو با گیجی بالا اورد

چشمای خیسشو با آستین بولیز سبزش پاک کرد و فین فین کرد

+اوهوم..

_خب میدونی؟اون..اون زیادم عصبانی نمیشه..ینی خب اگه بهش بگم که هری اونو میخواسته تا باهاش جما رو خوشحال کنه اون...

حرف دختر ناقص موند زمانی که پسر محکم توی بغلش پرید

_اوه..
دختر با گیجی زمزمه کرد و بعد دستشو پشت پسر گذاشت

+پس ینی..ینی میشه بزنمش؟؟میشه مدی؟
پسر با صدای گرفته و پر ذوقش گفت

و مدیسن چیزی غیر از اره به اون چشمای سبز نتونست بگه

اون چشما دوباره گیرش انداخته بودن "

_بسه..بهت گفتم خفه شو
هری با ناله به مغزش دستور داد

اما ضعیف تر از چیزی بود که بتونه جلوی خاطراتی که جلوی چشماش میومدن رو بگیره

بیشتر یه طرف بالشو روی گوشش فشار داد و زیر پتو لرزید

سرما به تمام وجودش رخنه کرده بود و داشت از درون منجمدش میکرد

اما از طرفی پوستش به شدت داغ بود و توی تب میسوخت

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Where stories live. Discover now