_مگنس مگنس!
الک به سمت سالن اصلی دوید و لویی رو پیش دوست پسرش کشوندمگنس با لبخند سرشو بالا اورد:هی بیب ، چیزی شده؟
الک لویی رو نشون داد:با تازه وارد آشنا شو ، اسمش لوییه
لویی با خجالت جلو رفت:عام خب اره ، اسمم لوییه
دستشو جلو برد و با مگنس دست داد
+اسم قشنگی داری لویی ، منم مگنسم
الک آروم و با شیطنت تو گوش لویی زمزمه کرد:اسم اصلیش هریه
ابروهای لو بالا پرید:هری؟
متیو سرشو تکون داد و ریز خندید
و لویی چیزی که توی مغزش میچرخید رو به زبان اورد:چرا هرکی اینجا اسمش هریه دوست داره اسمشو یه چیز دیگه صدا بزنن؟مگه اسم هری چه مشکلی داره!
الک و مگنس خندیدن
و لویی با دیدن زین که خواب آلود از پله ها پایین میومد سریع از اون زوج خدافظی کرد و به سمت زین رفت
_چه عجب آقای خوابالو!
زین چشم غره رفت و همونطور که به سمت آشپزخونه میرفت خندید:گمشو لو
.
_زین؟یه سوال بپرسم؟
لویی پرسیدو زین همونطور که نونش رو توی دهنش میگذاشت سرشو تکون داد
_چطوری همه اینجا تتو دارن؟مگه از بچگی اینجا نیستید؟
زین سرشو تکون داد:جکسون برامون تتو زده ، قبل از اینکه این اتفاقا بیوفته جکسون تتو ارتیست بوده!
چشمای لویی درخشید:جدی؟؟؟؟زیننن میشه ازش بخوای برای منم تتو بزنه؟
ابروهای زین بالا پرید:مطمئنی میخوای؟
لویی تند تند سرشو تکون داد:لطفااااا
زین شونه هاشو بالا انداخت:باشه!بزن بریم
.
لویی همونطور که روی صندلی نشسته بود و به جکسون که وسایلشو میچید نگاه میکرد پاشو با استرس تکون میداد
زین بهش گفته بود که درد داره
اما لویی میتونه تحمل کنه ، مگه نه؟
جکسون منتظر به لویی نگاه کرد و لویی دستپاچه دستشو روی میز گذاشت
_میخوام روی دستم باشه
جکسون سرشو تکون داد:طرحش؟
لویی کمی فکر کرد و بعد لبخند زد
.
+حالت خوبه؟؟؟؟
لویی چشماشو چرخوند و خندید:اره زین ، خوبم!
زین چشم غره رفت:آخه بیشعور ، آدم یه دونه میگیره ، دوتا میگیره ، نه یهو ۱۰ تا بگیره!!!!!
لویی خندید:اینو کی داره میگه!
و بعد ادامه داد:درضمن ، تتو هایی که گرفتم کوچیک بودن ، بزرگاشو گذاشتم برای بعدا
زین آه کشید
حس مادری رو داشت که بچه ش بدون اجازه ش رفته و تتو گرفته
لویی خودشو روی تخت ول کرد و به تتو هاش که حالا روش چسب زده شده بود نگاه کرد:اونا باحالن زین ، مگه نه؟
زین با غرور گفت:باحال که هستن ، اما به پای تتو های من نمیرسن!
لویی خندید و چشماشو چرخوند:از خود راضی!!
.
پتو رو بیشتر دور خودش پیچید و توی بغل زین فرو رفت
_چرا انقدر سرده؟
زین دستشو دور شونه ی لویی حلقه کرد و اونو به خودش فشار داد:الان گرم میشی
مدیسن در حالی که داشت حال یکی از پسرا رو میگرفت جیغ و داد میکرد و کری میخوند
جکسون زور بازوشو به رخ بقیه میکشید
ادوارد و لیام هم باهم آروم صحبت میکردن
و خب لویی واقعا باورش نمیشد که ادوارد بتونه عین آدم حرف بزنه به جای اینکه داد و بیداد کنه
بعد از چند دقیقه همه بلاخره نشستن و مشغول تعریف کردن خاطرات بچگیشون برای هم شدن
زین سیگار میکشید و مگنس و الک هم توی بغل هم لم داده بودن
و لویی حس میکرد واقعا خوشحاله!
درسته که اونا از هیچ نظر شبیه هم نبودن
اما اونا بهش حس خونه میدادن ، حس خانواده داشتن
و این باارزش ترین چیز برای لویی بود
🌻🌻🌻
هاای😁
حس میکنم این پارت یکم چرت و پرت شده
پس ببخشید خلاصهپارت بعدو هم زود آپ میکنم چون این یکی کم بود
تا اینجا از فف راضی بودید؟🥺
نقطه ی ضعفی هست که بخواید بگید تا درستش کنم؟
لطفا جواب بدید🥺❤
بوص به همتون🌹🌹🌹
~roji🌸
VOCÊ ESTÁ LENDO
ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}
Fanficپروژه ی kx1 , پروژه ای که خیلیا منتظر رونمایی شدن ازش هستن اما چی میشه اگر همه چیز از کنترل خارج شه؟ rojii_tommo🌻 1 in fanfiction🖇 1 in harrytop🖇 1 in larrystylinson🖇