با دیدن آشپزخونه ی خالی اخم کوچیکی کرد و بعد آه کشید
هر روز اونا کنار هم صبحونه میخوردن ، همدیگه رو مهمون جکای بی مزه ی خودشون میکردن و ساعت ها به مسخره بازیای هم میخندیدن
ولی الان خالی بودن آشپزخونه اصلا حس خوبی رو منتقل نمیکرد
مخصوصا بعد از اتفاقاتی که دیروز افتاد
به سمت قهوه ساز رفت و دو تا لیوان قهوه ریخت
و بعد از اون به سمت مقصد مورد نظرش حرکت کرد
.
_میتونم بیام تو؟؟؟
پسر سرشو بالا اورد و لبخند زد:هی ارون! بیا تو!
ارون لبخند زد و جلو رفت و قهوه رو دست لویی داد
و لویی با نگاهش ازش تشکر کرد
+چطوری؟
لویی شونه هاشو بالا انداخت:بد نیستم!
ارون اخم فیکی کرد:بد نیستی؟اگه من جات بودم حسابی خوب بودم!
لویی به لحن ارون خندید:چرا؟؟؟
ارون به دستاش تیکه داد و شونه هاشو بالا انداخت:مثلا اگه من جای تو بودم ، بعد از کاری که استایلز باهام کرده بود حسابی از داغون شدنش لذت میبردم
لبخند لویی از بین رفت و اخم کوچیکی کرد:من برای ناراحتی هیچکسی خوشحال نمیشم ارون!مخصوصا کسی که یکی از نزدیکاشو از دست داده باشه!
خنده ی ارون از بین رفت:اوه..من..من فقط داشتم شوخی میکردم چرا عصبی میشی لو
لویی اه کشید و سرشو پایین انداخت:ببخشید من فقط...بعد از اتفاقایی که درست جلوی چشمام افتاد زیاد روبه راه نیستم
ارون لبخند کوچیکی زد و دستشو روی کمر لویی کشید:هی..این اوکیه باشه؟؟سعی کن فکرتو مشغولش نکنی!
لویی سرشو تکون داد و متقابلا لبخند زد
ولی لحظه ی بعد با صدای در هردوشون سراشونو به طرف در برگردوندن
_لو...
پسر سریع گفت ولی با دیدن ارون حرفشو قطع کرد_اوه...فک کنم مزاحم شدم!
هری برگشت تا از در بیرون بره اما با صدای لویی متوقف شد:اوه نه!من و ارون فقط داشتیم قهوه میخوردیم ، میتونی بیای تو ، الکس هم رفته دوش بگیره
لویی تند تند و پشت سر هم گفت که باعث شد و هری سرشو تکون بده و به سمتشون بیاد
کنار ارون نشست و به لویی نگاه کرد:کار زیادی ندارم ، فقط اومدم به خاطر دیشب تشکر کنم و .....
هری حرفشو قطع کرد و به ارون نگاه کرد
ارون منظورشو گرفت و با خنده چشماشو چرخوند:اوکی!من میرم ، بعدا میبینمت لویی!
ESTÁS LEYENDO
ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}
Fanficپروژه ی kx1 , پروژه ای که خیلیا منتظر رونمایی شدن ازش هستن اما چی میشه اگر همه چیز از کنترل خارج شه؟ rojii_tommo🌻 1 in fanfiction🖇 1 in harrytop🖇 1 in larrystylinson🖇