𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 69

785 193 234
                                    

_وااو! این اتاق خیلی قشنگه هریی!!

لویی با ذوق گفت و بعد خواست خودشو روی تخت بندازه

اما هری پیشنهاد جذاب تری بهش داد

+ممنون لو! خب ، نظرت چیه که اول دوش بگیری تا یکم خستگیت از روی اون تخت خوابیدن در بیاد و بعد یکی از لباسای منو بپوشی؟
اون موقع میتونی راحت تر از همیشه بخوابی!

لویی با لبخند موافقت کرد و بعد به سمت حموم رفت

و هری همونطور که دنبالش میرفت گفت:اینجا حوله اضافه هست ، این ریش تراشه که من استفاده ش نکردم چون هیی!من اصلا ریش ندارم که ریش تراش بخوام!

هری با بامزگی گفت و لویی بلند خندید

و هری بعد از اروم خندیدن ادامه داد:تو این کشو پایینیه هرچی شامپو بخوای هست و اینم مسواک اضافه!

هری توضیحات داد و لویی همونطور که محو هری شده بود زمزمه کرد:نمیدونم چرا معلم نشدی ادوارد..چون تنها چیزی که من میبینم یه معلم سکسیه

و هری تعجب و برانگیخته شدن رو همزمان حس کرد

نمیدونست برای ادوارد صدا شدن بود یا لب لویی که بین دندوناش گیر کرده بود

فقط میدونست تا این موضوع دوست پسر فیک به جاهای بد نرسیده باید یه کاری کنه

+عامم..شغل مورد علاقم نیست میدونی؟؟
هری فیک خندید و بعد با گیجی گردنشو خاروند

+خب فکر‌ کنم همه چیزو گفتم! من لباسا رو برات میزارم روی تخت و خودم برای مدتی میرم تا راحت باشی ، بعدش میام تا باهم استراحت کنیم باشه؟

هری گفت و لویی خجالت زده تر از همیشه سرشو تکون داد

و با بیرون رفتن هری از حموم پاشو روی زمین کوبید و موهاشو کشید

این چه حرفی بود که زد؟؟

این جرئت یهو از کجا اومد؟؟

اون هیچوقت برای اول پا پیش گذاشتن برای لاس زدن با هری راحت نبود ولی الان حس میکرد میخواد اینکارو انجام بده و این خجالت اور ترین کار ممکن بود اونم زمانی که هری کاملا واضح ازش فرار میکرد

رفتار لویی عوض شده بود و خود پسر هم نمیدونست چرا...

.

هری به در تکیه داد و نفسای عمیق کشید

نمیدونست اون روی لویی چجوری یهو خودشو نشون داده در حالی که هری مطمئن بود توی هیچ قسمت از توهم لویی ، اون پسر انقدر بی پروا نبود

شاید پسر داشت به لویی واقعی برمیگشت؟؟

شاید کم کم مثل خواب هایی که ما میبینیم و بعد از یه ساعت بعدِ بیدار شدن از یادمون میره توهم لویی هم از یاد لویی میرفت

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora