𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 38

911 210 239
                                    

_چی میخوای؟
لوکاس با حرص گفت

و جکسون ابروهاشو بالا انداخت
+ببخشید؟نمیدونستم اشپزخونه رو خریدی!

لوکاس چشماشو چرخوند و دست به سینه شد

به کانتر تکیه داد و به جکسون نگاه کرد که به سمت یخچال میرفت

جکسون شیر رو از توی یخچال برداشت و بعد از ریختن چایی برای خودش ، داخلش ریخت

و لوکاس واقعا نمیدونست چرا به حرکاتش خیره شده

اون یه رکابیِ سفید پوشیده بود که حسابی براش تنگ بود و بازو ها و عضله های شکمشو به خوبی نشون میداد

ریشاشو کمی شیو کرده بود اما هنوز ته ریشای جذابی روی صورتش خودنمایی میکردن
و خب بیاین درباره ی خط فک بُرندش حرف نزنیم....

و از شانس بد ، لوکاس زمانی به خودش اومد که جکسون داشت مستقیم به سمتش میومد

چشماش گرد شد و دستاش کنار بدنش افتادن

نکنه فهمیده بود که لوکاس بهش خیره شده بوده؟

جکسون هر لحظه نزدیک میشد و این تا جایی ادامه پیدا کرد که بدناشون فقط یه سانت باهم فاصله داشتن

اخم لوکاس از بین رفته بود و قلبش تند میزد

اب دهنشو با صدا قورت داد:چ..چیه؟

جکسون ابروهاشو بالا انداخت صورتشو جلوتر برد و نگاهشو روی اجزای صورت لوکاس چرخوند

و بعد از چند ثانیه گفت:

+اگه اجازه بدی میخوام نون تست بردارم!

چشمای لوکاس گرد شد و چند ثانیه با گیجی بهش نگاه کرد تا بلاخره به خودش اومد و سریع کنار رفت

جکسون به واکنشش نیشخند زد و یه دونه تست رو توی تستر گذاشت

و بعد از بیرون پریدن اون از تستر قدیمی ، اونو برداشت و همونطور که گازی به تستش میزد با پوزخند از اشپزخونه خارج شد

.

_نایل گفت عملیات فرداعه
هری همونطور که وارد اتاق لویی میشد گفت و خودشو کنارش پرت کرد

لویی سرشو تکون داد و به هری که حالا سرشو به دیوار تکیه داده بود و چشماشو بسته بود نگاه کرد

و بلاخره تصمیم گرفت چیزی که ذهنشو چند ساعتیه درگیر کرده ازش بپرسه

+هری‌...
اروم صداش کرد

و اون با شنیدن اسمش از طرف لویی لبخند بزرگی زد

_هوم؟؟

لویی کمی با خودش کلنجار رفت تا بلاخره پرسید:تو و لوکاس...توی ورزشگاه درباره ی چی حرف میزدید؟؟؟

هری چشماشو باز کرد و با تعجب به لویی نگاه کرد

و بعد اروم خندید:تو هنوز توی فکر اونی؟؟؟

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Where stories live. Discover now