𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 56

869 198 353
                                        

_وات د فاک ادوارد؟میخوای همینطوری اینجا بشینی و حرف نزنی؟چه مرگت شده؟؟ادوارد قبلی عمرا اگه توی این شرایط اینکارو میکرد!

الک داد کشید
و دستای هری مشت شد

سرشو بالا اورد و متقابل داد زد:چون ادوارد قبلی مرد!میفهمی؟حالا دست از سرم بردار

الک ایوانو که سعی در خاموش کردن اتشی که بین دو پسر به وجود اومده بود داشت رو کنار زد و نزدیک هری رفت و یقه شو گرفت و از روی صندلی بلندش کرد

_نه!نمیفهمم! نمیفهمم چون داری چرت و پرت میگی.
کون فاکیتو تکون بده و مثل دخترا رفتار نکن!

هری هم متقابلا یقه الک رو گرفت و جلو کشیدش
و توی صورتش داد زد:من فقط از از دست دادن خسته شدم و نه تو نمیفهمی!

الک ابروهاشو با تمسخر بالا انداخت:اوه اره؟؟

و بعد داد زدنشو از سر گرفت:یه نگا به همه ی ما بکن هری!!کدوممون هستیم ک از دست نداده باشیم؟ها؟؟

هری بدون اینکه کنترلی روی خودش داشته باشه چشماش خیس شد و فشار دستاش روی یقه ی الک بیشتر

+من تمام زندگیمو تو دو ماه از دست دادم . تمام چیزی که برام مونده بود..تنها کسایی که بعد از ۱۳ سال تنهایی داشتم.هیچ کدومتون نمیفهمین. نمیفهمین چون نمیدونین تا حد مرگ عاشق کسی شدن و بعد طرد شدن چه حسی داره. نمیدونین اینکه برای ۱۲ سال از خودت متنفر باشی و نتونی حتی توی اینه به خودت نگاه کنی چه حسی داره. من گفتم این اخریشه ولی نیست!هیچوقت نیست!

الک چند دقیقه بدون اینکه تغییری توی حالت چهرش بده به هری که با بغض داد میکشید خیره موند و گذاشت پسر حرفاش رو تموم کنه

کی بود که ندونه هری چند وقتی میشه که دیگه خودش نیست

شایدم خودش بود...تازه خودش شده بود

اما اونقدر شکسته بود که نمیتونست خود واقعیشو از بین شکسته های وجودش پیدا کنه و بهم بچسبونه

پس الک میدونست که اون به این نیاز داره

_هری ، تمام چیزی که تو داری خودتی!تمام چیزی که همیشه داشتی و داری

الک چند ثانیه به هری نگاه کرد و بلند تر ادامه داد:

_توقع ها هری . اونا بد ترین سلاح های جهانن. عمیق تر از چاقو فرو میرن و تند تر از گلوله میشکافن
اشتباه تو همینه. تمام چیزی که میخواستی دقیقا کنارت بود ولی ندیدیش . توی دیگران دنبالش گشتی و از دیگران توقع داشتی که نیاز هاتو براورده کنن

هری با شنیدن حرفای الک چشمای خیسشو به چشمای الک دوخت

اما کی میدونست اون لحظه فکرش کجا رفته بود؟

" +تو داری منو به بودنت عادت میدی لو..این خوب نیست..

لویی که حسابی مشغول مالیدن گونه های گرم شدش از خجالت به شونه ی هری بود لبخند زد و با طره ای از فر های شکلاتی پسر بزرگتر بازی کرد

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang