𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 64

887 193 219
                                    

_ینی چی شده؟؟
لویی با صدای گرفته و گیج پرسید

و هری با وجود خستگی زیادی که حس میکرد روی تخت نشست و دستشو روی صورتش کشید

و بعد از روی تخت بلند شد.

+نمیدونم بیبی..میرم ببینم باشه؟تو یه دوش آب گرم بگیر تا بدن درد نداشته باشی. منم میام زود

همونطور که شلوار و تیشرتش رو تنش میکرد گفت و لویی سرشو تکون داد

هری سمت تخت برگشت و همونطور که با پشت انگشتاش
گونه ی لویی رو نوازش میکرد لباشو بوسید

و بعد به سمت در رفت و از اتاق خارج شد

.

+هی پسر چیشده؟؟
هری با ورودش به اتاق جلسه پرسید و دید که غیر از نایل هنوز کسی نیومده

نایل سرشو برگردوند و با دیدن وضع هری با خنده سرشو تکون داد و بعد روی صندلیش نشست

محض رضای خدا!اون پسر قبل از بیرون اومدن از اتاق به اینه نگاه ننداخته بود؟

موهاش کاملا بهم ریخته بودن و لباش ورم کرده بودن

حتی شلوارشو برعکس پاش کرده بود!

و اینا نشون از این میدادن که نایل بد موقع مزاحمشون شده.

_بلاخره حلش کردم هری و باید بگم این لنتی..مختو میترکونه..
نایل جدی زمزمه کرد و ابروهای هری به هم نزدیک شد

+چی؟؟منظورت چیه؟

هری با گیجی پرسید و نایل صورتشو جلو تر اورد
_درباره ی اون کاغذا..

×هی نایل مرد ، ساعت ۲ شبه! واقعا فکر میکنی من مخ داشتن یه جلسه رو دارم؟

نایل رو به هری زمزمه میکرد ولی زمزمه ش با ورود جکسونِ کاملا عصبی و خوابالود قطع شد

و دید که لیام و زین-که تقریبا به خاطر بیدار شدن مثل قاتلا بهش نگاه میکرد-هم بعد اون وارد شدن

_ببخشید پسرا ، ولی یه چیز خیلی مهم هست که باید بهتون میگفتم

لیام لبخند زد و سرشو تکون داد:اشکال نداره پسر ، ما نخوابیده بودیم هنوز

پسر با خوش خلقی گفت ولی وقتی سرشو سمت زین برگردوند و دید که داره با ابروهای بالا رفته از حرص بهش نگاه میکنه چشماش سریع گرد شد

:چیز ینی نه..من به شخصه خواب نبودم ولی زینه خوشگلم خواب بود ولی اشکال نداره اصلا..

لیام گفت ولی دوباره با دیدن نگاه ترسناک زین دستاشو سریع تکون داد:نه نه ینی اشکال داره..خواب کافی برای هر انسانی نیازه و ما باید..باید..

و باعث شد زین چشماشو بچرخونه و هری و نایل اروم بخندن

و هری یادش بیوفته که به پسرش قول داده که زود برگرده

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Onde histórias criam vida. Descubra agora