_هری؟
لویی به محض ورود هری به اتاق گفت و هری بهش لبخند زد+پاشو لو ، داریم میریم
_چی؟کجا؟
لویی با تعجب پرسید و هری همونطور که به سمت کمد میرفت گفت+تو ماشین برات توضیح میدم
و شروع به ریختن وسایل مورد نیازش توی ساکش کرد
بلاخره داشت بعد از چندین هفته سخت کاری برمیگشت خونه
و نمیتونست بگه براش هیجان زده نبود
.
+خیلی ممنونم ازت هری ، نمیدونی کمکت چقدر برام ارزش داره..
لویی با لحن خجالتزده ای گفت ، درست بعد از اینکه هری براش تعریف کرد که قراره یه مرخصی داشته باشه تا به لویی کمک کنه ، البته با حقوق!
و هری بهش لبخند زد:خب ، دوست داری اول کجا بریم؟
لویی چشماش درخشید و سمت هری برگشت:الان میریم؟؟ینی..ینی همین الانه الان؟
هری اروم به واکنش لویی خندید و همینطور که توی خیابون اصلی میپیچید سرشو تکون داد
و لویی نمیتونست از این هیجان زده تر باشه
اونجا حتی از توی ماشینم زیبا به نظر میرسید و لویی میخواست از ذوق جیغ بکشه
با خوشحالی به پنجره چسبید و سعی کرد انتخاب کنه که کجا برن
ولی وقتی نتونست بین اون همه ساختمون بلند خوشگل و مغازه یکی رو انتخاب کنه با دلخوری روی صندلی نشست و دست به سینه شد
و هری وقتی این کارشو دید با علاقه خندید
اون پسر درست مثل یه بیبی کوچولو میموند
دقیقا از اون ۴ ساله های خوش اخلاق و خوشگلش.
و هری دروغ میگفت اگه میگفت برای وقت گذروندن باهاش ذوق زده نیست
VOCÊ ESTÁ LENDO
ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}
Fanficپروژه ی kx1 , پروژه ای که خیلیا منتظر رونمایی شدن ازش هستن اما چی میشه اگر همه چیز از کنترل خارج شه؟ rojii_tommo🌻 1 in fanfiction🖇 1 in harrytop🖇 1 in larrystylinson🖇