𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 37

985 229 353
                                        

_وااو لو!این یه شلیک عالی بود!
هری با شگفتی گفت و لویی با غرور ابروهاشو بالا انداخت

+معلومه که بود ادوارد!

هری خندید و گونه ی لویی رو بوسید

و باعث شد لویی کم کم سرخ شه و اروم دستشو روی گونش بزاره

+این..این برای چی بود؟

_عوممم...میشه گفت یه نوع پاداش!؟

لویی با لبخند کوچیکش جلو اومد و بعد که به اندازه ی کافی به هری نزدیک بود سرشو بالا اورد و اقیانوسای زندگی بخشش رو به چشمای هری دوخت

+پس...از این به بعد اینکارو میکنیم؟به عنوانه..پاداش؟

هری لبخند زد و شونه هاشو بالا انداخت:اره!

و لویی با ذوق سرشو تکون داد:فکر کنم خوب باشه!

هری با شیطنت ابروهاشو بالا انداخت:معلومه که هست!من پیشنهادش دادم!

لویی خندید و به بازوی هری ضربه زد:از خود راضی!

.

لیام زینو از پشت بغل کرد و فرم دستشو برای تیر اندازی درست کرد
و زیر گوششو بوسید:داری عالی انجامش میدی عزیزم

زین لبخند از خودراضی ای زد و شلیک کرد:میدونم!

لیام خندید و بینیشو بین موهای پر کلاغی زین فرو برد و نفس کشید:چرا انقدر عاشقتم؟

زین با غرور ساختگی ابروهاشو بالا برد و با تعجب فیکی سمت لیام برگشت:عجیبه ها!منم نمیدونم چرا انقد عاشق خودمم!

لیام بلند خندید و زین به خاطر خندوندنش به خودش افتخار کرد و لبخند زد

_نظرت چیه نهار برات غذای مورد علاقتو درست کنم و باهم توی تخت بخوریم؟
لیام پیشنهاد داد

و زین منتظر ابروهاشو بالا انداخت:خب....بعدش؟

_بعدش؟بعدش...کادل میکنیم!!!!
لیام با ذوق گفت

و زین چشماشو چرخوند و زیر لب خنگ رو زمزمه کرد

+نه ، احمق!کارای بهتری هست که میتونیم بکنیم!

زین قسمت اول حرفشو با کلافگی گفت و بعد بهش نزدیک شد و قسمت دومو همونطور که دستاش روی عضله های شکم لیام حرکت میکردن اغواگرانه زمزمه کرد
و باعث شد ابروهای لیام بالا بپره

میدونست منظور زین چیه..
اما اخه...الان؟؟اونا هنوز حتی دومین ماه از رابطشونو تموم نکردن!

تردید لیام ، باعث شد زین هوفی بکشه و دست به سینه شه

+میدونم داری به چی فکر میکنی ، ولی محض رضای فاک لیام!انقد بچه نباش!

لیام اخم کرد

صورتشو جلو اورد و نفساشو توی صورت زین فوت کرد

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Where stories live. Discover now