𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 39

938 218 295
                                    

   "اروم دستشو توی موهای جکسون برد و بازشون       کرد

با موهای بلندش بازی کرد و بینیشو به بینی جکسون چسبوند

و چند ثانیه به چشمای سردرگم جکسون خیره شد قبل از اینکه با مستی لباشو به لبای نرم مرد بزرگ تر بماله
و قبل از اینکه به خواب بره زمزمه کنه:ببخشید "

  " اروم جلو رفت و به گربه کوچولوی ترسیده ی  جلوش نگاه کرد
میتونست حتی صدای قلبشو از اون فاصله ی کمی که ازش ایستاده بود بشنوه

_چ..چیه؟؟
نیشخند زد و سرشو جلو برد

به لب های لوکاس خیره شد و لبای خودشو لیس زد

میتونست شبی که این لبها رو برای اولین بار روی
لبهای خودش حس کرده بود به خوبی به یاد بیاره

نگاهشو دوباره به چشمای ابی و براق لوکاس داد و نیشخندشو پررنگ تر کرد

_اگه اجازه بدی میخوام نون تست بردارم! "

دستشو روی صورتش کشید
سرشو به تاج تختش تکیه داد و به سقف خیره شد

اون بچه بدجوری با رفتار عجیب و گیج کنندش ذهنشو مشغول کرده بود

اول جوری رفتار میکرد که انگار یه کیتن کوچولوی بی پناه و مظلومه و بعد روز بعدش با حرص بهش تیکه مینداخت و بهش بی محلی میکرد

و این لعنتی جکسونو به اندازه ی فاک به وجد اورده بود

اون واقعا از این خوشش میومد که اون پسر کوچولو اول مثل یه کیتن کوچولوی عصبانی چنگول مینداخت
اما بعد تو کسری از ثانیه براش رام میشد و قلبش مثل یه گنجشک کوچولو توی سینش میزد

اما خب این چیزی نبود که باعث بشه جکسون بخواد خودشو توی دردسر بندازه

اون پسر حداقل ازش ۱۲ سال کوچیکتر بود

و جکسون اصلا حوصله ی پرستاری از یه بچه ی ۲۲ ساله ی لج درارو نداشت

هرچقدر هم که اون با چشمای ابی و موهای نرم و کیوتش براش دلبری کنه!


.

هری با دیدن لویی که روی تخت نشسته بود سرشو به تخت تکیه داده بود و چشمای قشنگشو بسته بود لبخند زد و جلو رفت

پاهاشو دو طرف رونای لخت لویی گذاشت و تقریبا روی لویی دراز کشید وسرشو روی سینش گذاشت

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Where stories live. Discover now