20 jun , 2008
بلند شد بدنشو کشید
_نایل؟کجایی پسر؟
نایل چراغ مطالعه شو که به تازگی با پولی که از پروفسور میگرفت خریده بود خاموش کرد و به سمت آزمایشگاه دوید
+اینجام پروفسور ، کاری باهام داشتید؟
پسر چشم آبی پرسید و با کنجکاوی به چیزی که روی میز پروفسور بود نگاه کرد_حلش کردم پسر ، میتونی قطعه رو برگردونی سر جاش
نایل اخم کوچیکی کرد:اما پروفسور...
پروفسور پیشبندشو باز کرد و دست نایل داد:نه ، پسرم. بذار به مغزم یکم استراحت بدم ، برای الان بسه
نایل آه کشید و رفتن پروفسور رو تماشا کرد:باشه..
'اما من مطمئنم که اون قطعه مشکلی نداشت که بخواد حل بشه!'
.
21 jun , 2008
_نایل من بهت پول نمیدم که باهام مخالفت کنی!تو فقط باید کمکم کنی ، همین
نایل تند تند دنبال پروفسور راه میرفت:اما پروفسور شما باید به من گوش بدید ، یه چیزی هست که عجیبه
پروفسور آه کشید و بلاخره ایستاد
و همونطور که چشماشو میچرخوند برگشت:من میدونم چی درسته ، باشه پسر؟حالا هم کارا تمومه ، میتونی برگردی خونه
نایل پاشو روی زمین کوبید
پروفسور باید گوش میکرد!
.
با خمیازه وارد آزمایشگاه شد
دیشب بخاطر دعوا ی طولانی مدت با مادرش نتونسته بود به تحقیقش برسه پس مجبور شد که دیر تر بخوابه تا تمومشون کنه
بخاطر همین الان با تموم وجودش خوابش میومد و رسما اگه جایی برای یه ثانیه بی حرکت می ایستاد همونجا خوابش میبرد
_اوه نایل!پسرم!بیا اینجا نابغه ی چشم آبیه من!
نایل چشماشو مالید و به سمت پروفسور رفت:چیشده پروفسور؟
پروفسور دستشو دور گردن پسر ریز نقش و لاغر انداخت و اونو به خودش فشار داد:بلاخره نایل ، بلاخره تمومش کردم!
نایل آه کشید
پروفسور دو سال بود که هر دو هفته یه بار فکر میکرد که تونسته پروژه رو تکمیل کنه و روز بعدش درحالی که داد میزد ، وسایل آزمایشگاه رو بهم میریخت چون فهمیده بود که ایندفعه هم یه مشکلی پیش اومده
+اوهوم!عالیه پروفسور!
نایل با بی تفاوتی گفت و یه خمیازه ی دیگه کشیدپروفسور خندید:میدونم به چی فکر میکنی ، ولی این دفعه جدیه پسر ، فردا ازش رونمایی میکنم
چشمای آبی و خواب آلود پسر گرد شد و خواب از سرش پرید
پروفسور همیشه محافظ کار بوده
و اگه درصدی فکر میکرد که چیزی ممکن براش مشکل پیش بیاد عمرا عمومیش نمیکرداما الان...
یعنی انقدر مطمئنه؟نایل میدونست که اون دستگاه یه مشکلی داره ولی...
پروفسور با شروع به حرف زدن کرد و افکار نایل رو کنار زد
_فقط تماشا کن پسرم
پروفسور یکی از دکمه های کنترلی که توی دستش بود رو فشار داد
و باعث شد نایل متحیرانه به رو به روش خیره شه
+خدای من..._میبینی؟معرکه نیست؟
نایل با ذوق سرشو تکون داد
و فراموش کرد که به پروفسور نتیجه ی تحقیق دیشبش رو بگه
🌻🌻🌻
سلام سلاام😁
از چند قسمت بعد پارتا طولانی تر میشن ، قول میدم
و اینکه بوص🥺🌹
~roji🌸
BẠN ĐANG ĐỌC
ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}
Fanfictionپروژه ی kx1 , پروژه ای که خیلیا منتظر رونمایی شدن ازش هستن اما چی میشه اگر همه چیز از کنترل خارج شه؟ rojii_tommo🌻 1 in fanfiction🖇 1 in harrytop🖇 1 in larrystylinson🖇