𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 77

861 206 385
                                    

این روز سومی بود که زین و لیام به دیدن لویی میومدن و هر بار اونو با یه چیزی سوپرایز میکردن

البوم بچگی ، نوار های فیلم های مسخره از دوران دبیرستانشون ، هودی و عطر مورد علاقه ش

اما این دفعه ، همه چیز کمی فرق کرده بود

اونا این دفعه با یه ساک گنده از عکس و فیلم و خاطرات بچگیشون نیومده بودن‌

اونا یه نفرو اورده بودن!

پسری که از لحظه ی ورودش مهر دشنمیِ هری باهاش خورده شده بود.

پسری که از لحظه ی ورودش مهر دشنمیِ هری باهاش خورده شده بود

Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.

اون بیش از حد لویی رو لمس میکرد و اونو با القابی که از نظر هری بیش از حد مسخره میومدن صدا میکرد و محکم بغلش میکرد

Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.


اون بیش از حد لویی رو لمس میکرد و اونو با القابی که از نظر هری بیش از حد مسخره میومدن صدا میکرد و محکم بغلش میکرد.

"اوه هی کاپ کیک شکلاتی"
"اشکال نداره مارشملوی صورتی"
"خیلی تغییر کردی مافین کوچولو"

و هری متنفر بود که بعدش گونه های سرخ لویی رو ببینه و ببینه که اون سرشو با خجالت پایین میندازه

فقط و فقط به خاطر اینکه مسبب خجالتش اون پسر با کت چرم مسخره ش بود

"لویی به نظر خسته میرسیا!"
"گشنت نیست؟میخوای بریم تو اشپزخونه برات کیک هویج درست کنم؟"
"میگم شاید بهتر باشه برای امروز انقدر فشار بهش نیاریم!"
"لویی نایل همین الان زنگ زد!!! گفتش که تو ازمایشگاه باهامون کار داره!"

اینا تلاش هایی بود که هری برای خلاص کردن لویی از دست اون پسره ی نچسبِ کَنه انجام داده بود

و البته که همش با شکست مواجه شده بود.

اصلا هری نمیفهمید
یه اشنای قدیمی که فوقِ فوقش ۲ سالو بیشتر با لویی نگذرونده چه کمکی میتونه بکنه؟؟

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz