𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 10

882 250 149
                                    

_صبح بخیر لویی

لویی لبخند خسته ای زد و سرشو تکون داد:صبح توعم بخیر نایل

نایل پر انرژی دستشو پشت لویی کوبید:بیا پسر ، یه صبحونه ی مفصل بخور تا بهت بگم باید چیکار کنی

لویی سرشو تکون داد و چشماشو مالید

زیادی به خاطر اتفاقای دیشب خسته شده بود

دعواش با ادوارد و بعد هم خوابیدن با زین روی یه تخت یه نفره در حالی که تمام مدت حس میکرد داره از تخت پرت میشه پایین باعث شده بود احساس خستگی زیادی کنه

اما تمام نیروش رو جمع کرد و دنبال نایل راه افتاد

.

+نایل میدونم که تو زحمت زیادی کشیدی..اما من واقعا دیگه نمیتونم بخورم!!

نایل چشماشو چرخوند و یه لقمه ی دیگه توی دهن لو جا داد و به کاغذی که زیر دستش بود نگاه انداخت

_امروز باید میرفتی ورزشگاه ، اما لیام بهم گفت که دیشب چیشد ، منم نمیخوام که روز دومی که اینجایی بمیری ، پس امروز از پیش ادوارد رفتن خبری نیست

لویی خداروشکر کرد و خندید:خوبه!

نایل هم آروم خندید و شیرشو سر کشید:بعد از صبحونه برو پیش لیام ، اون بهت میگه باید چیکار کنی

لویی لبخند زد و سرشو تکون داد

از برنامه ی امروزش کاملا راضی بود!

.

لویی در زد و منتظر جواب لیام موند

_بله؟

لویی با لبخند سرشو داخل برد:سلام!بازم من!

لیام خندید و عینکشو در اورد:بیا تو لو

لویی داخل شد و معذب جلوی میز لیام ایستاد

+عامم...

لیام بلند شد:اوه اره ، ببخشید ، بشین لو

لویی کنار لیام نشست و بهش نگاه کرد تا کاری که باید انجام بده رو بگه

_خب لو ، میرم سر اصل مطلب چون وقت زیادی نداریم

لویی سرشو تکون داد

و لیام ادامه داد:همه اینجا زبون اشاره بلدن ، به خاطر کاری که انجام میدیم!ما توی عملیات ها باید تا حد ممکن ساکت بمونیم پس از زبان اشاره استفاده میکنیم

لویی سرشو تکون داد
و بعد گفت:پس..میگی که منم باید یاد بگیرم!

لیام لبخند زد:دقیقا!البته نیاز نیست نگران باشی ، ما فقط به یه سری حرکات خاص نیاز داریم و اونا سادن. منم سعی میکنم که جوری بهت بگم که برات سخت نباشه.

لویی برای تشکر لبخند زد و سرشو تکون داد:ممنونم Lp6

لیام دستشو روی دست لویی گذاشت و خندید:بیخیال!میتونی لی یا لیام صدام کنی لو ، هرچی که راحتی!

لویی لبخند بزرگی زد

و بعد گفت:میدونی چیه؟هرچقدر که ادوارد بد اخلاق و بی اعصابه تو مهربون و جذابی!

لیام خندید و چینای کنار چشماشو به رخ کشید:ممنونم لو!حالا..میتونیم کارمو شروع کنیم؟

لویی سرشو تکون داد و گوششو به حرفای لیام سپرد

.

لیام دستاشو به هم کوبید و بلند شد

_عالی بود!برای امروز بسه لو ، فردا ظهر دوباره باهم دیگه تمرینشون میکنیم که یادت نره

لویی سرشو تکون داد و لبخند زد:باشه!ممنونم!

لیام سرشو تکون داد و بلند شد

لویی هم بلند شد تا بیرون بره اما بعد سوالی تو ذهنش شکل گرفت و باعث شد دوباره سمت لیام بچرخه

+لیام...میشه..میشه بپرسم اینا رو از کجا یاد گرفتی؟اخه میدونی...یاد گرفتنشون واقعا ساده نیست!و از اونجایی که توهم از بچگی کسی رو نداشتی که بهت آموزش بده....

لویی حرفشو ادامه نداد و لیام منظور لو رو فهمید و سرشو تکون داد.

_من اینجا یاد گرفتم ، از ادوارد

چشمای لویی گرد شد:ادوارد؟

لیام سرشو تکون داد:اره خب...عام..خواهرش...

لویی لبشو گاز گرفت
منظور لیامو فهمیده بود

سرشو پایین انداخت و با غم به دستاش خیره شد

سخت بود از سن کم با خواهرت با زبان اشاره حرف بزنی...

درحالی که میتونید دور خونه بدویید و جیغ بکشید ، یا سر هم داد بزنید و بعد همو به آغوش هم دعوت کنید

آه کشید و زیر لب خدافظ رو برای لیام زمزمه کرد و از اتاقش بیرون رفت

.

اونقدر توی افکارش غرق شده بود که حتی متوجه کسی که جلوشه نشد و محکم بهش برخورد کرد

سریع سرشو بالا اورد و چشماش به تیله های شکلاتی دوخته شد:ببخشید ، حواسم نبود

پسر سرشو تکون داد و دستشو روی شونش زد:اشکال نداره ، چرا انقد تو فکری تازه وارد؟

لویی شونه هاشو بالا انداخت:چیز مهمی نیست و اینکه...من لوییم.

لبخند زد و دستشو جلو برد

پسر هم متقابل لبخند زد و با لویی دست داد:خوشبختم لویی ، منم الکم ، میتونی متیو هم صدا کنی

لویی:اوه!پس الک تویی ، درباره ی تو و دوست پسرت شنیدم!

متیو لبخند زد:خوبه!پس حتما باید با مگنس آشنات کنم!دنبالم بیا!

🌻🌻🌻

س

لوووم😍😁😁

چه خبرا :)

عاقا نظرتون چیه فف رو لیلو کنیم😂😂

هری که ادم نمیشه ، حداقل لویی و لیام بهم برسن😂

والا😂

خبب ، این پارت چطور بود؟

میدونم کم بود یکم ، پارت بعدو سعی میکنم زود بزارم

کست رو هم الان میزارم براتون😁🌸


خیلی لاو یو🥺❤

~roji

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora