𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 47

991 206 583
                                    

_نه! نه هری تروخدا نههه
لویی جیغ کشید و دست و پا زد تا از دست بازوهای نیرومند هری ک دور کمرش پیچیده شده بودن فرار کنه
اما مثل دفعات قبل شکست خورد و همونطور که زیر لب با اخم کیوتی غر میزد دست به سینه شد و دوباره به سینه ی هری تکیه داد

_تو واقعا نمیخوای بیخیال شی نه؟اصن میدونی چندوقته ورزشگاه نرفتی؟هان؟اگه..اگه اصن سوسک توش جمع شه چی؟ها؟ها؟؟کی پاسخگو میشه؟؟؟؟
لویی با حرص زیر لب غر زد و هری بین بوسه هایی که روی پشت گردن لویی میزاشت بی صدا خندید

اون تیکه نرمو زمانی کشف کرد که لویی داشت جلوش راه میرفت و نق میزد که گشنشه و نیاز داره هرچه سریع تر به شکمش رسیدگی کنه

و هری وقت داشت که حسابی از منظره ی جلوش لذت ببره

اما خب اصلا منظورش از منظره باسن لویی نبود!اصلا!

و خب اون همونطور که کمر باریک و باسن لویی رو 'دید نمیزد' ، چشمش به اون تیکه ی نرم پشت گردن لویی افتاد که از زیر هودی نرم لویی بهش چشمک میزد

چطور تا الان اون تیکه رو هزاران بار نبوسیده بود و موهای نرم بالای گردنشو نبوییده بود؟

احساس احمق بودن میکرد!

اما خب عصر زمانی که شکمِ سیری ناپذیر لویی بلاخره پر شد هری تونست تو اتاق گیرش بیاره و اونو بین پاهاش بشونه و با دستاش حسابی به بغل خودش قفلش کنه

و اون تیکه رو اونقدر ببوسه و بو کنه که تمام وجودش پر از ارامش بشه

اون پسر کوچولو یه مورفین لنتی بود!

هری اروم بینیشو بین موهای نرم لویی که به پیشنهاد هری گذاشته بود کمی از کوتاه بودن فاصله بگیرن فرو برد و عطر زندگیو از اونا استشمام کرد

و بار دیگه بهش یاد اوری شد که چجوری با تمام وجودش عاشق پسری شده که زمانی میخواست حتی سر به تنش نباشه

شاید اونا واقعا درباره ی هم زود قضاوت کرده بودن ، قبل از اینکه همو بشناسن و درباره ی همدیگه بدونن

بینی هری از موهای ابریشمی لویی جدا شدن زمانی که لویی سرشو به عقب خم کرد و با چشمای ریز شده به هری نگاه کرد

_این بازیه کثیفو تموم کن استایلز وگرنه...

صدای لویی توی گلوش خفه شد و عووم ارومی از ته گلوش به گوش رسید زمانی که هری لباشو به لبای لویی که مستقیم جلوی چشماش خودنمایی میکرد چسبوند

لویی لبخند خجالتی ای توی بوسه زد و سرشو بالا تر گرفت

به خاطر برعکس بودن سراشون بوسشون عمیق بود و کاملا به لبای همدیگه تسلط داشتن

هری لب پایین لویی رو بین لبهای سرخش میمکید و لویی روی لب بالاییه هری بوسه میگذاشت.

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora