_هری بیخیال!
+لیام میشه بس کنی؟
هری با کلافگی گفت و دستشو روی صورتش کشید
اون حتی خودشم گیج بود اما لیام مثل اینکه قرار نبود دست برداره_نه هری بس نمیکنم!معنی این کارات چیه؟
+هیچ معنی ای ندارن لیام! برو بیرون
هری داد زد
و اخم لیام بزرگتر شدو این دفعه اون بود که صداشو بالاتر میبرد
_نه هری من هیچ جا نمیرم میفهمی؟؟؟امروز روز سومه که داری این مسخره بازیا رو درمیاری و بزار بهت بگم . من دیگه نمیتونم لویی رو انقد اسیب پذیر و شکننده ببینم ، پس بهتره به خودت یه تکون لعنتی بدی و بری پیشش قبل از اینکه همه چیز بدتر بشه . فهمیدی؟؟
لیام از حرص نفس زد و هری بدون هیچ حرفی چشماشو روی هم فشار داد و دستشو روی صورتش کشید
و زمانی که لیام هیچ عکس العملی از پسر چشم سبز ندید هوفی کشید و بلند شد تا از اتاق بیرون بره
اما قبلش جلوی در متوقف شد و برگشت
آخرین حرفشو با صدای محکم توی صورت هری کوبید و شکستن پسر رو قبل از بیرون رفتنش تماشا کرد
_میدونی...گاهی آرزو میکنم کاش به حرف زین گوش میکردم و هیچوقت نمیگذاشتم به لویی نزدیک تر شی ادوارد...
.
_تو یه احمقی لویی!واقعا هستی!
زین با کلافگی توی اتاق قدم زد و با حرص تو صورت لویی داد کشیدلویی به انگشتای کوچیکش که از زیر آستینش بیرون اومده بودن خیره شد و به ارومی 'میدونم' رو زمزمه کرد
و این باعث شد زین با حرص به موهاش چنگ بزنه و داد زدنشو از سر بگیره:اخه فلج ذهنی!چیت کم بود که رفتی با اون مرتیکه درازهِ بی اعصاب دوست شدی هان؟؟من به این خوبی رو ول کردی رفتی دو دستی چسبیدی به کون استایلز!همین میشه دیگه!!!
لویی لبشو گاز گرفت تا بغض نکنه
همه ی اینا تقصیر خودش بود..
اون برای هری کافی نبود×زین الان وقت این حرفا نیست ، ولش کن بزار یکم راحت باشه!!
لیام به محض داخل شدن به اتاق با کلافگی گفت و قبل از پرت کردن خودش روی تخت مشترکش با زین شقیقه هاشو مالید
خسته تر و کلافه تر از چیزی بود ک بتونه غرغرها و داد و فریادای زینو تحمل کنه
زین با شنیدن لحن کلافه ی لیام چشماشو گرد کرد و حق به جانب بهش خیره شد:تو حرف نزنا!!! تو اصلا حرف نزن که هرچی میکشم از دستِ تو....
ولی حرفش قطع شد زمانی که صدای داد بلند لیام توی اتاق پیچید:خفه شو زین!حوصله تو یکی رو دیگه ندارم
و زین با ناباوری به لیامی نگاه کرد که تو این دو ماه حتی باهاش یه دعوای معمولی نداشته:چی؟من..من..
VOCÊ ESTÁ LENDO
ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}
Fanficپروژه ی kx1 , پروژه ای که خیلیا منتظر رونمایی شدن ازش هستن اما چی میشه اگر همه چیز از کنترل خارج شه؟ rojii_tommo🌻 1 in fanfiction🖇 1 in harrytop🖇 1 in larrystylinson🖇