𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 75

835 198 417
                                    

+بیخیال!یعنی واقعا راهی نیست؟؟
هری اصرار کرد و دختر چشماشو گرد کرد

_هری تو منو چی میبینی؟غول چراغ جادو؟؟میدونی که همون اطلاعاتیم که از اون پسر خواستی به زور برات پیدا کردم! من نمیتونم بیشتر از این پیش برم و تو اینو میدونی!

دختر سرشو‌ جلو کشید و اروم گفت تا همکار های فضولش از کاری که کرده بود باخبر نشن

و هری آه کشید

دستاشو روی میز گذاشت و صورتشو نزدیک صورت دختر نگه داشت

چند ثانیه با چشمای نافذش بهش خیره شد و بعد گفت:شاید بتونیم یه جور دیگه کنار بیایم هاه؟

چشمای دختر گرد شد و بعد با قیافه وات د فاک نگاهش کرد و به عقب هولش داد

_وات د فاک نه هری!این مسخره بازیای قدیمیت دیگه جذابیت نداره

دختر تقریبا جیغ کشید و باعث شد چند نفر به سمتشون برگردن

اون پسر همیشه از علاقه ی چندین ساله دختر به خودش سو استفاده میکرد و هردفعه که چیزی ازش میخواست با دوختن چشمای نافذش به دختر سعی میکرد اونو خر کنه

و زمانی که خرش از پل میگذشت وعده وعیداش از یادش میرفت!

ولی دختر که انتظار نداشت هری واقعا باهاش بخوابه؟!

داشت؟؟

هری آه کشید و همونطور که چشماشو میچرخوند دست به سینه شد

+الان اینکه تو دختر خالمی باید واسم منفعت میبودا!

_به اندازه ی کافی بوده!

هری اخم کرد و دنبال راهی گشت که بتونه باهاش دختر رو راضی کنه

+اگه برام پیداش کنی باهات به یه قرار میام. جدیم..
هری جدی گفت و دختر چند ثانیه با ابروهای بالا رفته بهش نگاه کرد

_و چی مطمئنت کرده که من قبول میکنم؟

ابروهای هری بالا پرید و بعد نیشخند زد

+اوه اره؟ باشه ، بازم ممنون دختر خاله. فکر کنم باید از یکی دیگه کمک بگیرم

هری برگشت اما قدم دوم رو برنداشته بود که دختر از روی صندلیش بلند شد

_خیله خب. سعی میکنم برات پیداش کنم و اگه انجامش دادم باید این دفعه پای قولت بمونی فهمیدی؟

هری بدون اینکه برگرده به حدس درستش نیشخند زد و بعد از تکون داد سرش به سمت اسانسور رفت

با بسته شدن در اسانسور توی اینه به خودش چشمک زد و بار دیگه چهره ی جذابشو تحسین کرد

+قرار گذاشتن با تو؟؟چیزی نیست که ادم عاقل ردش کنه!

هری با خودشیفتگی به انعکاس خودش گفت و بعد با باز شدن در اسانسور به سمت ماشینش برگشت .

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora