𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 17

900 222 444
                                    

_زین نمیتونی باور کنی!دارم از خستگی میمیرم!

زین با حرص دست به سینه شد:چرا ، میتونم خستگیتو باور ‌کنم لویی ، اما میدونی چی رو نمیتونم باور کنم؟

لویی سوالی بهش نگاه کرد و زین داد کشید:زخم فاکیه روی پاتو!!!چیکار میکردی؟ با درختا کشتی میگرفتی؟؟

لویی اه کشید و نایل و لیام روی پیشونیشون کوبیدن

_هیر وی گو اگن!
لیام زیر لب زمزمه کرد

اما زین شنید و با عصبانیت سمتش اومد:تو یکی خفه شو که اصلا اعصابتو ندارم ، فهمیدی؟؟؟همه چیز تقصیر توعه!

چشمای لیام گرد شد و اخم کرد:من؟؟؟؟تقصیر منه؟؟من لویی رو هل دادم که پخش زمین شه تا بعد جنابعالی دادشو سر من بکشی؟

زین خواست جواب لیامو بده اما هری داخل شد و زینو کنار زد

جلوی لویی روی زمین زانو زد و پاچه ی شلوارشو زد بالا

+پشت دستمو داغ کنم که دیگه هیچ وقت با سر خودمو نندازم تو دردسر!
هری با اخم گفت و پای لویی رو با حرص کشید

و باعث شد آخ لویی بلند شه و زین به سمت هری شیرجه بزنه تا دونه دونه اون موهای فاکیشو بکنه

اما اینکارش با موفقیت انجام نشد وقتی که لیام و لوکاس سریع بازوشو گرفتن

_هوی وحشی ، بدبخت ، آمازونی ، بیچاره ، پای بچه رو کندی ، کی گفت تو پانسمان کنی؟

هری یه نگاه خطرناک به زین انداخت و سعی کرد آروم تر انجامش بده تا صدای نحس زینو نشنوه ( :| )

به لویی با اخم نگاه کرد و لویی معنی نگاهشو فهمید و پاچه ی شلوارشو بالا تر کشید

اخم هری پررنگ تر شد

+با یه بار خوردن زمین نصف پوستت پاره شد؟تو چقد...

هری نتونست واژه ی مناسب رو پیدا کنه پس چشماشو چرخوند و به کارش ادامه داد

گاهی انگشتاش رو با پوست کم مو و سفید لویی تماس میداد و نامحسوس نوازشش میکرد

کی میدونه چرا!

شاید چون پوست خنکش که حالا با خون تزیین شده بود زیادی نرم و زیبا بود

(فوت فتیش بدبخت😂)

اگه این بدن متعلق به هر کس دیگه ای بود ، هری عمرا ازش نمیگذشت!
اما لویی؟
اصلا! اون قرار نبود با اون بچه ننه ی جیغ جیغو بخوابه

بعد از زدن کرم که مدت زیادی طول کشید-چون هری میخواست که طولش بده-باندو دور پای لویی بست و پاچه ی شلوارشو پایین کشید

+خیله خب ، دیگه صدای جیغ و دعوا نشنوم!هر وقت اون یکی تازه وارد بیدار شد خبرم کنید

هری با اخم همیشگیش گفت و از اتاق بیرون رفت

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora