𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 67

789 190 269
                                    

|ادامه فلش بک|

_خب لویی ، ازت میخوام به چیزایی که خیلی ازشون میترسی فکر کنی
نیاز نیست به زبونشون بیاری
فقط بهشون فکر کن و سعی تو ذهنت تصویر سازیشون کنی

پسر که حالا لباس مخصوص پوشیده بود ، توی دستگاه خوابیده بود و دستگاه به سرش وصل شده بود و یه سری لوله به رگ هاش ، موافقت کرد و چشماشو بست

و به چیزایی که ازشون میترسید فکر کرد.

خب اون تازه شورش ربات های دو رو دیده بود
پس رباتا قطعا اولیش بودن

دومیش از دست دادن خانواده ش بود

سومی تنها شدن و اخری ، عاشق شدن

کم کم حس کرد که چیزی به رگ هاش تزریق میشه و بدنش توی بی حسی کامل فرو میره

و...تاریکی مطلق..

.

مانیتور درست زمانی که توهم لویی شروع شد روشن شد و شروع به ضبط کردن توهم لویی کرد

"_ما..مامان!

اشکاشو کنار زد و به پسر کوچیکش لبخند زد :گریه نکن قشنگم خب؟مامان برمیگرده

_اما مامان!اون..اونا میخوان تو رو ببرن!من ..من میترسم مامانی...

زن جوان سریع پشت سرشو نگاه کرد
اونا داشتن میومدن
اونا نباید از وجود پسرش با خبر میشدن

+نترس قشنگم ، نترس ، مامانی زود برمیگرده، خب؟ و قول بده تا اون موقع از اینحا بیرون نیای و مواظب خودت باشی ، هوم؟

پسر کوچولو اروم هق هق کرد و سرشو تکون داد و عروسک خرسشو محکم تر گرفت

بوسه ای روی سر پسرش گزاشت و گردنبندشو از دور گردنش باز کرد و دست پسر ۸ سالش داد

+تا وقتی این پیشته ، مامانو کنار احساس میکنی قشنگم ، عاشقتم

موهای نرمشو نوازش کرد و با شنیدن صداهایی که هر لحظه نزدیک تر میشدن سریع بلند شد و از اون اتاقک کوچیک و مخفی بیرون اومد و درشو قفل کرد

چند دقیقا بعد پسر کوچیک صدای جیغ های درد مند مادرشو شنید

و توی تاریکی اتاق غرق شد"

.

1 month later

_ یه ماه لعنتی گذشته و تو هنوز نتونستی هیچ گوهی برای اون پسر بدبخت بخوری؟؟داری اینو بهم میگی؟؟باشه پس گاییدمت مادرفاکرِ عوضی

نایل توی تلفنش داد کشید و بعد اونو روی زمین پرت کرد

+نایل محض رضای خدا! تو میدونی اگه کاری از دست همه برمیومد میکردن! یکم اروم باش هانی. ما از اولشم میدونستیم اینطوری میشه!

جوزفین سعی کرد دوست پسرشو اروم کنه اما اون پسر مثل همیشه موقع عصبانیت هیچی از منطق محالیش نمیشد

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Où les histoires vivent. Découvrez maintenant