𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 31

920 209 239
                                    

با صدای در سرشو بلند کرد و با دیدن لویی آه کشید:لویی من الان حوصله....

هری حرفشو قطع کرد و با تعجب به لویی نگاه کرد وقتی که اون با اخم و دست به سینه کنارش نشست و به طرف دیگه ای نگاه کرد

جوری که انگار کسی که این وسط یه چیزی به دل گرفته اونه!

چشماشو چرخوند و کلافه گفت:میشه بگی داری چیکار....

لویی سریع با اخم برگشت و توی حرف هری پرید:نمیگم تا وقتی نگی معنی این کارات چیه

ابروهای هری بالا پرید و بعد اخم کرد:توی حرف من نپر لویی!درضمن دلیلی نمیبینم که درباره ی کارام به تو توضیحی بدم!

لویی اخمشو پررنگ تر کرد و بعد انگار که لج کرده باشه به دیوار تکیه داد:باشه!

هری دوباره با کلافگی نگاهش کرد

_انقد اینجا میشینم که حرف بزنی و فکرشم نکن که بخوای بخوابی!چون باور کن من اصلا خوب اپرا نمیخونم!

هری کلافه اه کشید و چشماشو چرخوند

از حالت نیم خیز در اومد و به تاج تخت تکیه زد و باعث شد پتوش از روی بدنش کنار بره و بدن لخشو برای لویی به نمایش بزاره

+گیر عجب خری افتادما!
هری زیر لب غر زد

و لویی با گونه های سرخش به خاطر لخت بودن هری جیغ کشید:خودت گیر عجب خری افتادی!

چشمای هری گرد شد و ثانیه ی بعد صدای خنده های بلندش توی اتاق پیچید

_مسیح!تو..خیلی...گاد...
هری بین خنده های بلندش گفت و نفس نفس زد

لویی لبخند رضایتش رو جمع کرد و دوباره با لج ابروهاشو در هم کشید

اگه هری قراره لج کنه ، لویی هم با کمال رضایت اون روی لجوجش رو به نمایش میذاره

زمانی که خنده های هری کم کم به نفس های اروم و لبخندی روی لبش تبدیل شدن ، پسر بزرگتر به لویی نگاه کرد

+تو بدجوری...

_تا نگی چته حق نداری باهام حرف بزنی

ابروهای هری بالا پریدن و بعد با قیافه ی وات دفاک بهش نگاه کرد:چی؟ تو...

_هیسسس

هری بخاطر اینکه لویی دوباره توی حرفش پریده بود با حرص هوفی کشید و زیر لب گفت:یادمه قبلا کمک کردن یه پیشنهاد بود!

لویی به هری چشم غره رفت و هری چشماشو چرخوند

+درضمن تو نمیتونی کمکی....

لویی با اخم توی حرف هری پرید:عه گفتم هیس!

هری دندوناشو با حرص روی هم فشار داد ولی بعد
شونه هاشو با بیخیالی بالا انداخت و مثل لویی دست به سینه شد:خیله خب!تو لجبازی میخوای؟؟بهت نشون میدم لجبازی کردن با من ینی چی دردسر کوچولو!

ᴛʜᴇ ʟᴀsᴛ ʜᴜᴍᴀɴ {ʟ.s}Where stories live. Discover now