* هشدار محدودیت سنی *
خواهشا اگه مناسب خودتون نمیدونین این پارتو رد کنینشرلوک از همون دوران نوجونیش درگیر کارای خلاف شدهبود و مصرف مخدر یکی از ساده تریناش به حساب میومد.
حتی بعد از اینکه آلبرت گوششو پیچوند و آدمش کرد باز هم نتونست کنار بزارتش...نه به عنوان یه وابستگی شدید بلکه به عنوان یه سرگرمی.
چیزی که ویلیام براش آورده بود توی یه سطح دیگه بود و شرلوک داشت فکر میکرد چطوری ازش تشکر کنه!
_ ترکیب خودته مگه نه؟
درحالی که جفتشون با بالاتنهی لخت روی تخت دراز کشیده بودن پرسید و لیام سرشو به نشونهی تایید تکون داد : با این حال...یه چیزی کم داره...
_ مثل سکس؟
شرلوک با نیشخند گفت و ویلیام با صدای بلند خندید.
_ شنیدن این حرف از کسی مثل تو عجیبه.
پکی به سیگارش زد و به سقف خیره شد : چرا؟ چون زندگی جنسی فعالی ندارم؟...باید ذهنیتتو عوض کنی...من خیلیم باتجربم.
_ البته که باتجربهای...ولی فقط با دخترا.
ابروهای شرلوک رفت و دستاشو به نشونهی تسلیم بالا آورد : من که نگفتم درحد خودتم!
_ نظرت چیه حدتو بهم نشون بدی؟
لیام سیگار توی دستشو تاب داد و شرلوک با شنیدن حرفش سرشو کج کرد.
_ این بهترین لاسی بود که تا حالا شنیدم!
ویلیام با همون لبخندش سمتش چرخید و سیگارشو خاموش کرد.
_ میخوای بهترین لاس عمرتو خراب کنی یا پا بدی؟
_ با این چیز نابی که به خوردم دادی انتظار جواب منفی داری؟اوه صبر کن...نکنه از اولش هم واسه همین برنامه ریخته بودی؟
ویلیام شونه ای بالا انداخت و بین پاهاش نشست : هرجور دوست داری فکر کن...
و مشغول درآوردن شلوارش شد.
_ هی...من هیچ تجربه ای با مردا ندارم!
پسر روبهروش نیشخندی زد و دستشو روی شکمش کشید : ولی من پیشکوست محسوب میشم.
اینبار دیگه کوتاه اومد و دستشو زیر سرش گذاشت : هرجور مایلی...
همین جمله کافی بود تا لیام لبخند پیروزمندانهای بزنه : از اونجایی که بار اولته بهت سخت نمیگیرم...میتونی هرکاری دلت خواست باهام بکنی.
YOU ARE READING
Lunatic Blonde
Fanfictionبه دنبال انتقامی که تنها دلیل زنده موندنش بود و بهش امید میداد. و مزاحمی که مجبور به تحملش بود. شاید یه روزی از شرش خلاص میشد...ولی نه به این راحتی! قسمتی از متن : " اینکه یه قاتل انقدر بهم نزدیک شده باشه؟...آره...هیجان انگیزه...یه مجرم با هوشی مثل...